قلب سیاهpt
قلب سیاهpt1
زندگی...خب برای بعضیا رنگا رنگه ، برای بعضیا سیاه و سفید
درسته زندگی سیاه و سفید سخته ، اینکه بخوای توی اون دنیا زندگی کنی کار راحتی نیست.
ولی قسمتی سختر میشه که اون سفیدی تبدیل به خاکستری بشه و هیچ سفیده دیگه ای تو زندگیت نمونه. دلیل این سیاهی میتونه خیلی چیزا باشه، مثل کار،عشق،خانواده،آدما و... .
همه اینا قابلیت سیاه کردن زندگی رو دارن ، ولی تو یه جوری این زندگی رو میگذرونی که خودتو فراموش میکنی ، فراموش میکنی که وجود داری ولی اون چیز یا کسی که بهت آسیب زده رو فراموش نمیکنی.
از همه ی این زندگیا تیره و روشن میخوایم به زندگی کیم آت یه نگاهی بندازیم،اینکه کی باعث شده زندگیش دیگه اون روشنایی رو نداشته باشه و چجوری داره این زندگی رو میگزرونه.
.
بعد از عملیات وارد سازمان شد و از مجرم ها بازجویی کرد ، دیگه مثل قدیم ذهنش مشغول گذشته نبود ولی هروقت میخواست بخوابه همون شخصی که بهش آسیب زده و خاطراتش میومد جلو چشمش ، بیش تر اوقات سعی میکرد زیاد کار کنه تا خودشو سرگرم کنه ولی با این کار خودشم یکی از افرادی بود که باعث ضعیف شدنش میشد.
نمیتونیم بگیم زندگی شادی داشت ولی غمگینم نبود یا شایدم میخواست خودشو اینطوری جلوه بده.
معمولا روز های دوشنبه کار زیادی داشت پس بعد از باز جویی رفت پشت میزش و پرونده های مظنونین رو برسی کرد .
کیم آت یکی از بهترین و زرنگ افراد سازمان اف بی ای بود و این خیلی طبیعی بود که پرونده های سختر و سنگینتر رو به اون بپسپرن.
+خب این پرونده ام بسته شد
اینو گفت و یکم از میز فاصله گرفت و سرشو به صندلی تکیه داد
~ات
با صدایی که از سمت چپش اومد چشماشو باز کرد و به سمت صدا چرخید
+جیمین شی این پرونده بسته شد میدیش به رئیس
~باشه
جیمین پرونده رو از آت گرفت و یه نگاهی بهش انداخت
~کارت خوب بود ، آفرین
+ممنون
~ات این چند وقت خیلی داری به خودت فشار میاری ، نمیخوای یکم استراحت کنی
+اینطوری حالم خوبه
~باشه ، پس من برم اینو بدم به رئیس
اینو گفت و از اتاق رفت بیرون
جیمینم یکی از افراد خوب اف بی ای هست ، آت و جیمین از بچگی همو میشناسن حتی میتونیم بگی خواهر و برادرند.
وقتی آت پنج سالش بود مادر و پدرش تصادف میکنن و اتم به پرورشگاه میره ولی بعد از یه مدت پدر جیمین آت رو به فرزندی میگیره و این دو نفر با هم بزرگ میشن.
زندگی...خب برای بعضیا رنگا رنگه ، برای بعضیا سیاه و سفید
درسته زندگی سیاه و سفید سخته ، اینکه بخوای توی اون دنیا زندگی کنی کار راحتی نیست.
ولی قسمتی سختر میشه که اون سفیدی تبدیل به خاکستری بشه و هیچ سفیده دیگه ای تو زندگیت نمونه. دلیل این سیاهی میتونه خیلی چیزا باشه، مثل کار،عشق،خانواده،آدما و... .
همه اینا قابلیت سیاه کردن زندگی رو دارن ، ولی تو یه جوری این زندگی رو میگذرونی که خودتو فراموش میکنی ، فراموش میکنی که وجود داری ولی اون چیز یا کسی که بهت آسیب زده رو فراموش نمیکنی.
از همه ی این زندگیا تیره و روشن میخوایم به زندگی کیم آت یه نگاهی بندازیم،اینکه کی باعث شده زندگیش دیگه اون روشنایی رو نداشته باشه و چجوری داره این زندگی رو میگزرونه.
.
بعد از عملیات وارد سازمان شد و از مجرم ها بازجویی کرد ، دیگه مثل قدیم ذهنش مشغول گذشته نبود ولی هروقت میخواست بخوابه همون شخصی که بهش آسیب زده و خاطراتش میومد جلو چشمش ، بیش تر اوقات سعی میکرد زیاد کار کنه تا خودشو سرگرم کنه ولی با این کار خودشم یکی از افرادی بود که باعث ضعیف شدنش میشد.
نمیتونیم بگیم زندگی شادی داشت ولی غمگینم نبود یا شایدم میخواست خودشو اینطوری جلوه بده.
معمولا روز های دوشنبه کار زیادی داشت پس بعد از باز جویی رفت پشت میزش و پرونده های مظنونین رو برسی کرد .
کیم آت یکی از بهترین و زرنگ افراد سازمان اف بی ای بود و این خیلی طبیعی بود که پرونده های سختر و سنگینتر رو به اون بپسپرن.
+خب این پرونده ام بسته شد
اینو گفت و یکم از میز فاصله گرفت و سرشو به صندلی تکیه داد
~ات
با صدایی که از سمت چپش اومد چشماشو باز کرد و به سمت صدا چرخید
+جیمین شی این پرونده بسته شد میدیش به رئیس
~باشه
جیمین پرونده رو از آت گرفت و یه نگاهی بهش انداخت
~کارت خوب بود ، آفرین
+ممنون
~ات این چند وقت خیلی داری به خودت فشار میاری ، نمیخوای یکم استراحت کنی
+اینطوری حالم خوبه
~باشه ، پس من برم اینو بدم به رئیس
اینو گفت و از اتاق رفت بیرون
جیمینم یکی از افراد خوب اف بی ای هست ، آت و جیمین از بچگی همو میشناسن حتی میتونیم بگی خواهر و برادرند.
وقتی آت پنج سالش بود مادر و پدرش تصادف میکنن و اتم به پرورشگاه میره ولی بعد از یه مدت پدر جیمین آت رو به فرزندی میگیره و این دو نفر با هم بزرگ میشن.
- ۱۱.۸k
- ۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط