پارت ۵۵ ( بخش دوم )
پارت ۵۵ ( بخش دوم )
#تهیونگ
جویی: تهیونگ ! تو ناراحتی! خودت قبلا بهم گفته بودی وقتی ناراحتی تمرین میکنی !! چیشده خواهش میکنم بهم بگو تهیونگ!! 🥺
بغض شدیدی داشتم و نتونستم بغضمو نگه دارم و افتادم گریه ! همزمان دست جویی رو گرفتم و بردم بیرون از سالن .. چند ثانیه نگاهم میکرد با نگرانی زیاد !! در رو بستم و از پشت قفل کردم .. میزد به در ..
جویی: در رو باز کن تهیونگ !! خواهش میکنم ازت در رو باز کن !
نمیدونم چرا احساس میکردم یه بازنده ام ! چرا انقدر دست دست کردم و گذاشتم که هر کسی عاشقش بشه !! حالا عشق من دیگه ارزشی نداره پیشش!! به احتمال اگه بهش اعتراف کنم بیشتر از قبل گیج میشه!! به حرفاش اهمیتی نمی دادم و داشتم تمرین میکردم .. تقریبا دو ساعت تمرین کردم .. خسته خسته بودم .. انقدر که یادم نبود که چرا ناراحت بودم .. یه دوش سریع گرفتم و وسایلم رو جم کردم و در رد باز کردم .. با صحنه ای که دیدم تموم ناراحتی هام یادم افتاد 💔.. جویی کنار دیوار نشسته بود و خوابش برده بود .. حضورم رو احساس کرد و بیدار شد .. با دیدن من از جاش بلند شد .. تعادل نداشت ! دستشو گرفتم ..
من: جویی !! چرا برنگشتی خونه ؟!! چرا اینجا توی این جای سرد نشستی ؟! اگه مریض بشی چی ؟!! 😔
جویی: تهیونگ !! .. یهو دستمو گرفت و برد توی اتاق خودش ..
من: جویی !! چرا اینجا اوردی منو ؟؟
بهم نزدیک میشد و من عقب عقب میرفتم که منو چسپوند به دیوار ! دستاشو رو روی شونه هام گذاشت . صورتشو بهم نزدیک کرد و لباشو آروم گذاشت روی لبام !! هنگ کرده بودم😳 .. قلبم خیلی تند میزد و احساس گرمای وصف نشدنی داشتم ازم جدا شد..
جویی: چرا زودتر بهمنگفتی دیوونه ؟؟!! چرا اینهمه مدت حرفتو نزدی و توی دل خودت نگه داشتی ؟؟!🥺💓
ادامه پارت بعدی
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
#تهیونگ
جویی: تهیونگ ! تو ناراحتی! خودت قبلا بهم گفته بودی وقتی ناراحتی تمرین میکنی !! چیشده خواهش میکنم بهم بگو تهیونگ!! 🥺
بغض شدیدی داشتم و نتونستم بغضمو نگه دارم و افتادم گریه ! همزمان دست جویی رو گرفتم و بردم بیرون از سالن .. چند ثانیه نگاهم میکرد با نگرانی زیاد !! در رو بستم و از پشت قفل کردم .. میزد به در ..
جویی: در رو باز کن تهیونگ !! خواهش میکنم ازت در رو باز کن !
نمیدونم چرا احساس میکردم یه بازنده ام ! چرا انقدر دست دست کردم و گذاشتم که هر کسی عاشقش بشه !! حالا عشق من دیگه ارزشی نداره پیشش!! به احتمال اگه بهش اعتراف کنم بیشتر از قبل گیج میشه!! به حرفاش اهمیتی نمی دادم و داشتم تمرین میکردم .. تقریبا دو ساعت تمرین کردم .. خسته خسته بودم .. انقدر که یادم نبود که چرا ناراحت بودم .. یه دوش سریع گرفتم و وسایلم رو جم کردم و در رد باز کردم .. با صحنه ای که دیدم تموم ناراحتی هام یادم افتاد 💔.. جویی کنار دیوار نشسته بود و خوابش برده بود .. حضورم رو احساس کرد و بیدار شد .. با دیدن من از جاش بلند شد .. تعادل نداشت ! دستشو گرفتم ..
من: جویی !! چرا برنگشتی خونه ؟!! چرا اینجا توی این جای سرد نشستی ؟! اگه مریض بشی چی ؟!! 😔
جویی: تهیونگ !! .. یهو دستمو گرفت و برد توی اتاق خودش ..
من: جویی !! چرا اینجا اوردی منو ؟؟
بهم نزدیک میشد و من عقب عقب میرفتم که منو چسپوند به دیوار ! دستاشو رو روی شونه هام گذاشت . صورتشو بهم نزدیک کرد و لباشو آروم گذاشت روی لبام !! هنگ کرده بودم😳 .. قلبم خیلی تند میزد و احساس گرمای وصف نشدنی داشتم ازم جدا شد..
جویی: چرا زودتر بهمنگفتی دیوونه ؟؟!! چرا اینهمه مدت حرفتو نزدی و توی دل خودت نگه داشتی ؟؟!🥺💓
ادامه پارت بعدی
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۲۹.۹k
۱۳ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.