عشقتصادفی

#عشق_تصادفی
p.26
ویو ا.ت یک هفته بعد
روز اول دانشگاه و باید برم دانشگاه یه لباس ساده پوشیدم و رفتم جلوی در
کوک گفت خودش منو می‌رسونه ما سوار ماشین شدیم
کوک:امده ای؟
ا.ت:خیلی وقته
کوک:بریم
دوتا بادیگارد هم با موتور اومدن دنبالمون
ما راه افتادیم
کوک:یه چیزی مراقب باش که هیچ چیزی از ما یا خودت به کسی نگی زیاد به کسی نزدیک نشو برای خودت هم دشمن درست نکن
ا.ت:خودم اینارو میدونم
کوک:گفتم که اگر یادت رفته یادت بیاد
ا.ت: ممنون که یاد اوری کردی
کوک:خواهش میکنم راستی خودم میام دنبالت
ا.ت:خسته نمیشی؟
کوک:چند روز که بیرون نرفتم حوصلم سر رفته
ا.ت: میخوای جاسوس شم یه کاری کنی حوصله ات برگرده ؟
کوک:نه ممنون رسیدیم
از ماشین پیاده شدم
ا.ت: خداحافظ
کوک: مراقب خودت باش
ا.ت:هستم
رفتم داخل دانشگاه و کلاسم رو پیدا کردم و رفتم داخل کلاس خالی بود و کسی اونجا داخل کلاس نبود من نشستم روی یکی از صندلی ها که چهار تا دختر دیگه اومدن داخل و نشستن روی چهار تا صندلی دور و بر من یکی شون گفت:از این دخترایی که ادای پول دار هارو در میاره اما پولدار واقعی منم
من از این حرفش خنده ام گرفت که دختر برگشت و بهم گفت: خنده داره؟
ا.ت:نه کجاش خنده دار
دختره:چرا خندیدی؟
ا.ت:حرف یکی که ادای پولدار ها رو در میاره برات مهمه ؟
دختره :نه مهم نیست
بقیه بچه ها اومدن و استاد هم اومد و داخل و از لیست حضور غیاب متوجه شدم که اسمش بورام
بعد کلاس ها
کلاس هامون تموم شد و رفتیم بیرون من منتظر ماشین کوک بودم که بورام اومد کنارم و گفت
بورام:اخی منتظری تاکسی بیاد؟
برگشت و رفت سمت یه ماشین که ماشین خودش بود بعد سوارش شد اما منتظر من بود یه حرکتی بزنم که کوک اومد دنبالم و سوار ماشین شدیم و رفتیم به سمت خونه
دیدگاه ها (۶)

قشنگه؟خودم خیلی دوستش دارمنظر بدید بیشتر بزارم ؟

میتونی تشخیص بدی چیه ؟؟اگر بگی جایزه ای ندارم بهت بگم

خیلی یه طوری شده همه چیز

پارت ۴۱ فیک ازدواج مافیایی

پارت ۷۲ فیک ازدواج مافیایی

پارت ۷۳ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط