ازدواج اجباری
پارت ۹
جانگ کوک: خیلی خوشگل شدی
تو: مرسی، توهم خیلی جذاب شدی
جانگ کوک: حاضری بریم؟
*تایید کردم و دستشو گرفتم*
*وارد سالن شدیم، همه دست زدن*
*رفتیم نشستیم تو صندلی عروس و داماد*
*بعضی ها درحال رقص بودن، بعضی ها هم نشسته بودن و داشتن میگفتن و میخندیدن*
*باورم نمیشد! این عروسی منه؟*
جانگ کوک: استرس داری مگه نه؟
تو: اره...خیلی
*نگاهی به دور و بر افتادم و متوجه یه چیزی شدم*
تو: ته یونگ نیومده؟
جانگ کوک: دعوتش کرده بودم ولی خبری ازش نیست
*سرم رو به نشونه تایید تکون دادم*
*بعد از مراسم، خیلی از مهمون ها تالار رو ترک کردن*
تو: من پا میشم برم یکم هوا بخورم، واقعا گرمه
جانگ کوک: باشه، زود برگرد
*پاشدم و رفتم به حیاط تالار، همه چیز عادی بود تا اینکه یه ون سیاه رو دیدم که جلوی ورودی تالار وایساده*
*بیخیال شدم و به قدم زدن ادامه دادم*
*یکمی بعد حس کردم یکی با دستمال جلوی دهنم رو گرفت و منو کشون کشون برد داخل ون*
ادامه دارد...
جانگ کوک: خیلی خوشگل شدی
تو: مرسی، توهم خیلی جذاب شدی
جانگ کوک: حاضری بریم؟
*تایید کردم و دستشو گرفتم*
*وارد سالن شدیم، همه دست زدن*
*رفتیم نشستیم تو صندلی عروس و داماد*
*بعضی ها درحال رقص بودن، بعضی ها هم نشسته بودن و داشتن میگفتن و میخندیدن*
*باورم نمیشد! این عروسی منه؟*
جانگ کوک: استرس داری مگه نه؟
تو: اره...خیلی
*نگاهی به دور و بر افتادم و متوجه یه چیزی شدم*
تو: ته یونگ نیومده؟
جانگ کوک: دعوتش کرده بودم ولی خبری ازش نیست
*سرم رو به نشونه تایید تکون دادم*
*بعد از مراسم، خیلی از مهمون ها تالار رو ترک کردن*
تو: من پا میشم برم یکم هوا بخورم، واقعا گرمه
جانگ کوک: باشه، زود برگرد
*پاشدم و رفتم به حیاط تالار، همه چیز عادی بود تا اینکه یه ون سیاه رو دیدم که جلوی ورودی تالار وایساده*
*بیخیال شدم و به قدم زدن ادامه دادم*
*یکمی بعد حس کردم یکی با دستمال جلوی دهنم رو گرفت و منو کشون کشون برد داخل ون*
ادامه دارد...
۵۲۷
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.