یک نفر قلب تو را بی سحر و جادو می برد

یک نفر قلب تو را بی سحر و جادو می برد

بی گمان من می شوم بازنده و او می برد

اشک می ریزم و می دانم که چشمان مرا

عاقبت این گریه های بی حد از سو می برد

آنقدر تلخم که هر کس یک نظر میبیندم

ماجرا را راحت از رفتار من بو می بر د
دیدگاه ها (۱)

من میگویم باید دوست داشتن را کشید .باید آن را در هوا نقاشی ک...

ﺍﻣﺎﻥ ﺍﺯ...ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ...میبینـــــﯽ...ﭼﯿﺰﯼ...ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ...!ﺟــ...

راز آن چشم سیه گوشه ی چشمی دگرم کنبی خودتر از اینم کن و از خ...

ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﭼﺸﻢ ﺧﻮﺩﺕﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺳﻬﻢ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ...

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط