آنقدر از تو مینویسم...
آنقدر از تو مینویسم...
آنقدر از تو میگویم...
که همین کلمات برای بازگرداندن تو با مهتاب هم قسم شوند!
و با کالسکه ی نقره ای سحر برای یافتنت به هفت شهر عشق سفر کنند...
می دانم در همان کوچه ی اول...
سر همان پیچ نخست!
همانجا که خودم را جا گذاشتم
به انتظارم نشسته ای!
تو شهرزاد هزار و یک شب عاشقی کردن های منی!
میدانم که می آیی!
نیایی در شب اول قصه خواهیم ماند!
کاش برگردی
این بار می خواهم
سرم را به روی
آن یکی شانه ات بگذارم
شنیده ام از این ستون
به ان ستون فرج است....🍃
آنقدر از تو میگویم...
که همین کلمات برای بازگرداندن تو با مهتاب هم قسم شوند!
و با کالسکه ی نقره ای سحر برای یافتنت به هفت شهر عشق سفر کنند...
می دانم در همان کوچه ی اول...
سر همان پیچ نخست!
همانجا که خودم را جا گذاشتم
به انتظارم نشسته ای!
تو شهرزاد هزار و یک شب عاشقی کردن های منی!
میدانم که می آیی!
نیایی در شب اول قصه خواهیم ماند!
کاش برگردی
این بار می خواهم
سرم را به روی
آن یکی شانه ات بگذارم
شنیده ام از این ستون
به ان ستون فرج است....🍃
۱.۵k
۰۶ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.