در اتاقمو میبندم

در اتاقمو میبندم
برمیگردم میبینم نشسته رو تختم
قد3ثانیه چپ چپ نگاش میکنم
میدونه از اینکه کسی بشینه رو تختم بدم میاد
دستشو دراز میکنه سمتم
دستمو میگیره میکشه سمت خودش
میشینم کنارش رو تخت
همونطور که دستم تو دستشه تکیه میده به تاج تخت
دستمو رها میکنه و
با همون دست اشاره میکنه به پاش
یکم نگاش میکنم و با چشام به چشاش حالی میکنم که حوصله هیچ حرفی رو ندارم
ولی چشاش سرتق تر از این حرفاس
تسلیم شده میرم سمتش و سرمو میذارم روپاش
بازم بازی دستش و موهام شروع میشه
یه نفس عمیق میکشم
چشامو میندم
منتظرم بازم شروع کنه بگه بگه بگهههههههه اینقددددد بگه تا آخر سر قانع شم که آره من خیلی قویم
ولی هیچی نمیگه
سکوت مطلق و دستش و موهام و اکسیژن اتاق تنها چیزای ثبت شده ی مغزم از اون لحظه هستن
اینقدر موهامو نوازش میکنه و با انگشتش نرم رو صورت و ابرو و دماغم اشکال نامفهوم میکشه که چشام گرم میشه
تو لحظه ی بین خواب و بیداری
ینی بین آخرین لحظه ای که بیداری و اولین لحظه ای که خوابی
شنیدم که گفت بخواب جانه دلم من هستم تا آخر این دنیای لعنتی
شنیدم؟ اصن چیزی گفت؟
نمیدونم شایدم توهم بوده
گیج و منگ چشامو باز میکنم که بگم چیزی گفتی؟
چشامو باز میکنم
نیست
مثل همه این سالها....
04:30
99.1.24
#دلنوشته #هیچ #بیخوابی #قرنطینه
دیدگاه ها (۱)

امشب عجیب یاد خسرو شکیبایی افتادمشاید سنم زیاد قد نده ولی مگ...

پس بدین فرصت خنده هاموپس بدین شادیه تو صداموپس بدین قلبه عشق...

میدونی مکزیکی‌ها در مورد اقیانوس آرام چی میگن؟میگن هیچ گذشته...

میشینم کنج اتاقمزانوهامو بغل میکنمسرمو میذارم رو زانوهامچشام...

نام فیک: عشق مخفیPart: 37ویو ات*رفتم توی اتاقمو درو بستمو پش...

قلدر مدرسه ( پارت ۱۶ )

مست خون ( پارت ۱۰ )

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط