story names : Walking out of the time
story names : Walking out of the time
Author: Jiyoon
Couple: J_hope and sooyoon
Shat³
*ᵗʰᵉʳᵉ'ᶳ ᴬˡʷᴬʸᶳ ᴬ ʳᴬᶤᶰᵇᵒʷ ᴬᵗ ᵗʰᵉ ᵉᶰᵈ ᵒᶠ ᵉᵛᵉʳʸ ʳᴬᶤᶰ
_วαηց нσσѕσσк
________________________________________________
مادر هوسوک دستی به شونه آجوما می کشد ، لبخندی میزند و میگوید:امروز فقط برای گوک جا (پدر هوسوک ) غذا درست کن من میخوام برای خودم و عزیز دردونم هنر هام رو به نمایش بزارم ...
[دو ساعت بعد]
*تق تق
"سانی ویو "
سانی = مادر هوسوک
انگار برای اولین بار بود این اتاق را می دیدم ...
پسرکم روی تختش خواب بود ...
به چهره معصومش نگاه کردن و لبخندی بر لبانم شکل گرفت ...
موهایش را نوازش کردم ...
سینی غذا را روی میز سفید رنگ اتاقش گذاشتم...
چشمم به سه جعبه خالی قرص های اعصاب افتاد ...
این صحنه باعث هجوم ترس به کل بدنم شد ...
نه یکبار ، نه دوبار بلکه بارها بنیه لاجونش را تکان دادم ...
به آمبولانس تلفن کردم و بعد نامجون ، جین ، یونگی ، جیمین ، تهیونگ و جونگکوک رو خبر کردم ...
[در بیمارستان]
دکتر از اتاق شستشو معده بیرون آمد و من و آجوماو پسرا بیرون دور پزشک معالج جمع شدیم
Author: Jiyoon
Couple: J_hope and sooyoon
Shat³
*ᵗʰᵉʳᵉ'ᶳ ᴬˡʷᴬʸᶳ ᴬ ʳᴬᶤᶰᵇᵒʷ ᴬᵗ ᵗʰᵉ ᵉᶰᵈ ᵒᶠ ᵉᵛᵉʳʸ ʳᴬᶤᶰ
_วαηց нσσѕσσк
________________________________________________
مادر هوسوک دستی به شونه آجوما می کشد ، لبخندی میزند و میگوید:امروز فقط برای گوک جا (پدر هوسوک ) غذا درست کن من میخوام برای خودم و عزیز دردونم هنر هام رو به نمایش بزارم ...
[دو ساعت بعد]
*تق تق
"سانی ویو "
سانی = مادر هوسوک
انگار برای اولین بار بود این اتاق را می دیدم ...
پسرکم روی تختش خواب بود ...
به چهره معصومش نگاه کردن و لبخندی بر لبانم شکل گرفت ...
موهایش را نوازش کردم ...
سینی غذا را روی میز سفید رنگ اتاقش گذاشتم...
چشمم به سه جعبه خالی قرص های اعصاب افتاد ...
این صحنه باعث هجوم ترس به کل بدنم شد ...
نه یکبار ، نه دوبار بلکه بارها بنیه لاجونش را تکان دادم ...
به آمبولانس تلفن کردم و بعد نامجون ، جین ، یونگی ، جیمین ، تهیونگ و جونگکوک رو خبر کردم ...
[در بیمارستان]
دکتر از اتاق شستشو معده بیرون آمد و من و آجوماو پسرا بیرون دور پزشک معالج جمع شدیم
۴.۲k
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.