من با خودم مرور میکنم...
من با خودم مرور میکنم...
د ل ن و ش ت ه؟؟؟
نه دلنوشته کم است، باید برای انها از جان نوشت...
باید اسمش را گذاشت جانْ نوشته...
از شما می گویم #روح_الله عزیزم...
از همان روزی که در گلزارِ خدا اتفاقی بر مزارت حاضر شدم و خاله ات، های های غم های نبودنت را مروارید میساخت و هدیه میکرد به روح مهربانت...
و از روز های بعدش که اتفاق ها انقدر تکرار شد که دیگر اسمش اتفاق نبود و من هر جا که میرفتم اسمی از تو پیدا میشد تا بر ذهنِ خسته و قلبِ گناهکارم تا همیشه حک شوی و من چقدر عاشق این اتفاق های پر از عطر خداوندم...
از چه بگویم؟!
از شما میگویم #رسول_جانِ_خلیلی ...
از حجم ارادتی که به ناموسِ حسین (ع)داشتی و هدیه ای که اقا برای پاسدارِ ناموسش فرستاد، اه که فقط خدا میداند بار نخست چه قدر گنگ بودم و متحیر که مگر حجم ارادت ارباب به شما چقدر بود که هدیه ای از خودِ خودِ خانه اش برایتان فرستاد...
از شما میگویم شهید #ذولفقاری جان...
کجای چهره ی شما زشت است عزیزدل خواهر؟؟؟؟
اللهی که همه ی زیبا رویانِ زشت سیرت جهان فدای یک تار مویت شوند...
چرا گفتی زشت هستی و کاری به کارت نداریم اگر شهید بشوی؟؟؟
برادرم میدانی آن شبی که این حرف شمارا خواندم چه بر دلم گذشت...؟
از شما میگیم #حامد_خان_جوانی ...
از شمایی که غیرت در خونت غَلَیان میکرد و از آن حرف های شیرنت...
باید گفت باز هم میگویم...
از ان لحظه ای میگویم که فهمیدم عمه ی سادات در کودکی، شفای اورا از خدا گرفته بود و چه زیبا رسم وفاداری را به جای اورد و شتافت تا نکند کسی به شافی اش اهانتی بکند و او کسی نبود جر بردارم #رضا_کارگربرزی ...
بازهم مرور میکنم...
باز هم ذهن خسته ام را به یاری میطلبم اما نه، برای به خاطر اوردن نام این ستاره ها باید به اسمان قلبم رجوع کنم نه به ذهن خاک گرفته ی روزمرگی های دنیایی.
از شما میگویم سردار...
از روزی که دوستی روایت میکرد که پیکر مطهرتان را به منزل اورده بودند و همسرتان به اهل حرمتان میگفت گریه نکنید بگویید باباجان شهادتت مبارک...
اخ که چه زیبا حسینی وار رفتید و همسرتان چه زییا زینب وار استوار است #سردار_جانِ_همدانی ما...
و میگویم میرسم به اول ماجرا، عجیب است!
اما من ماجرای این دلداگی را از اخر به اول روایت کردم!!!
میگویم و میرسم به همانجایی که تو ایستاده ای و فکر میکنم به تو و به نام زیبایت اقازاده ی لبنانی من... " ج ه ا د "
و اینکه با تو بود که فهمیدم عشقِ اهلِ بیت که درمیان باشد یک خارجی را چون برادران پاک ایرانی ات از جان عزیزتر میداری،
اری فکر میکنم و میرسم به نقطه ی ابتدایی این ماجرا، که نقطه ی عطف تمامی این حس حال های خوب امروز بود
میرسم به تو #جهاد
تویی که گره زدی به خواست خدا لحظات دنیایی ام را به لحظات اسمانی سربازان خدا...
و از تو ممنونم...
با حجم تمام تهمت هایی که میزنند که ما به دنبال چهره ی تو هستیم از تو ممنونم بردار عرب من، که اگر اول لطف خدا و بعد هم تو و امثال تو نبودید معلوم نبود سر من و امثال من به جای ستاره های اسمان خدا به کدامین سوپرستاره های مشهور اسمان دنیا گرم بود....
اه که ممنونم خداوند مهربان و عزیز.
با شمام #مدافعان_حرم حضرت عشق
یادتون نره که چشمای منم منتظرن
منتظر تا که یه بار،یه وقت،یه جا
یه نگاهی بکنید رنگ خدارو بگیرن
(التماس دعای سلامتی و فرج اقامون، یاحق)
د ل ن و ش ت ه؟؟؟
نه دلنوشته کم است، باید برای انها از جان نوشت...
باید اسمش را گذاشت جانْ نوشته...
از شما می گویم #روح_الله عزیزم...
از همان روزی که در گلزارِ خدا اتفاقی بر مزارت حاضر شدم و خاله ات، های های غم های نبودنت را مروارید میساخت و هدیه میکرد به روح مهربانت...
و از روز های بعدش که اتفاق ها انقدر تکرار شد که دیگر اسمش اتفاق نبود و من هر جا که میرفتم اسمی از تو پیدا میشد تا بر ذهنِ خسته و قلبِ گناهکارم تا همیشه حک شوی و من چقدر عاشق این اتفاق های پر از عطر خداوندم...
از چه بگویم؟!
از شما میگویم #رسول_جانِ_خلیلی ...
از حجم ارادتی که به ناموسِ حسین (ع)داشتی و هدیه ای که اقا برای پاسدارِ ناموسش فرستاد، اه که فقط خدا میداند بار نخست چه قدر گنگ بودم و متحیر که مگر حجم ارادت ارباب به شما چقدر بود که هدیه ای از خودِ خودِ خانه اش برایتان فرستاد...
از شما میگویم شهید #ذولفقاری جان...
کجای چهره ی شما زشت است عزیزدل خواهر؟؟؟؟
اللهی که همه ی زیبا رویانِ زشت سیرت جهان فدای یک تار مویت شوند...
چرا گفتی زشت هستی و کاری به کارت نداریم اگر شهید بشوی؟؟؟
برادرم میدانی آن شبی که این حرف شمارا خواندم چه بر دلم گذشت...؟
از شما میگیم #حامد_خان_جوانی ...
از شمایی که غیرت در خونت غَلَیان میکرد و از آن حرف های شیرنت...
باید گفت باز هم میگویم...
از ان لحظه ای میگویم که فهمیدم عمه ی سادات در کودکی، شفای اورا از خدا گرفته بود و چه زیبا رسم وفاداری را به جای اورد و شتافت تا نکند کسی به شافی اش اهانتی بکند و او کسی نبود جر بردارم #رضا_کارگربرزی ...
بازهم مرور میکنم...
باز هم ذهن خسته ام را به یاری میطلبم اما نه، برای به خاطر اوردن نام این ستاره ها باید به اسمان قلبم رجوع کنم نه به ذهن خاک گرفته ی روزمرگی های دنیایی.
از شما میگویم سردار...
از روزی که دوستی روایت میکرد که پیکر مطهرتان را به منزل اورده بودند و همسرتان به اهل حرمتان میگفت گریه نکنید بگویید باباجان شهادتت مبارک...
اخ که چه زیبا حسینی وار رفتید و همسرتان چه زییا زینب وار استوار است #سردار_جانِ_همدانی ما...
و میگویم میرسم به اول ماجرا، عجیب است!
اما من ماجرای این دلداگی را از اخر به اول روایت کردم!!!
میگویم و میرسم به همانجایی که تو ایستاده ای و فکر میکنم به تو و به نام زیبایت اقازاده ی لبنانی من... " ج ه ا د "
و اینکه با تو بود که فهمیدم عشقِ اهلِ بیت که درمیان باشد یک خارجی را چون برادران پاک ایرانی ات از جان عزیزتر میداری،
اری فکر میکنم و میرسم به نقطه ی ابتدایی این ماجرا، که نقطه ی عطف تمامی این حس حال های خوب امروز بود
میرسم به تو #جهاد
تویی که گره زدی به خواست خدا لحظات دنیایی ام را به لحظات اسمانی سربازان خدا...
و از تو ممنونم...
با حجم تمام تهمت هایی که میزنند که ما به دنبال چهره ی تو هستیم از تو ممنونم بردار عرب من، که اگر اول لطف خدا و بعد هم تو و امثال تو نبودید معلوم نبود سر من و امثال من به جای ستاره های اسمان خدا به کدامین سوپرستاره های مشهور اسمان دنیا گرم بود....
اه که ممنونم خداوند مهربان و عزیز.
با شمام #مدافعان_حرم حضرت عشق
یادتون نره که چشمای منم منتظرن
منتظر تا که یه بار،یه وقت،یه جا
یه نگاهی بکنید رنگ خدارو بگیرن
(التماس دعای سلامتی و فرج اقامون، یاحق)
۱۰.۴k
۲۱ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.