باید در انتهایِ یک کوچه یا اصلا خیابان
باید در انتهایِ یک کوچه یا اصلا خیابان
بایستم
تمامِ بهار را دورِ خودم جمع کنم
تمامِ گل هایِ رنگ به رنگ
میوه هایِ نو برانه
و عطرِ چای بهار نارنج
یک پیراهنِ سپید به تن کنم
به هرکه از خیابان گذر کرد
بهار تعارف کنم به شرطِ لبخند !
باید راهی پیدا کنم
مردم باور کنند
بهار در دستانِ خودشان
انتظارِ شکوفه کردن دارد
باید هرکه تنها از کنارم گذر کرد را
دستش را بگیرم
و با یک لبخند بگویم :
چند کوچه آنطرف تر
خیابانیست به نامِ
لیلی و مجنون
سری به آنجا بزن
شاید میانِ آن همه چشمانِ منتظر
دو چشم از برایِ تو باشد !
باید فکری بی اندیشم
اردیبهشت در راه است
و این همه عاشقِ نرسیده به وصل
منتظر
بایستم
تمامِ بهار را دورِ خودم جمع کنم
تمامِ گل هایِ رنگ به رنگ
میوه هایِ نو برانه
و عطرِ چای بهار نارنج
یک پیراهنِ سپید به تن کنم
به هرکه از خیابان گذر کرد
بهار تعارف کنم به شرطِ لبخند !
باید راهی پیدا کنم
مردم باور کنند
بهار در دستانِ خودشان
انتظارِ شکوفه کردن دارد
باید هرکه تنها از کنارم گذر کرد را
دستش را بگیرم
و با یک لبخند بگویم :
چند کوچه آنطرف تر
خیابانیست به نامِ
لیلی و مجنون
سری به آنجا بزن
شاید میانِ آن همه چشمانِ منتظر
دو چشم از برایِ تو باشد !
باید فکری بی اندیشم
اردیبهشت در راه است
و این همه عاشقِ نرسیده به وصل
منتظر
۶۴۲
۰۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.