رمان
رمان
باسیستم من بازی کن ☠
پارت ۱۲
ته ویو :
مشغول صحبت بودیم که یهو یکی از بادیگادرا در زد و بدونه اجازه وارد شد ....
بادیگارد : ببخشید قربان از بخش چک یه نفر اومده میخواد باهاتون حرف بزنه و میگه فوریه ....
ته : بگو بیاد
سلام قربان ...عزر میخوام مزاحم شدم اما گذارشی از جاسوسامون در اداره ی پلیس دریافت کردیم ..که پلیس داره از جناب کوک و شرکتش استعلام میکنه ...
ما فقط بخش ظاهری رو استعلام کردیم برای اونا اما اونا دارن درباره ی ما تحقیق میکنن .....
ته : نگاهی غضب ناک به کوک کردم و به مامور چک گفتم ...
ته :
باشه حواستون بهشون باشه
که هوپی گفت :
اگه دیدی دارن از حدشون بیشتر میرن بهشون هک و ضد بزن و سیستماشونو قفل کن ....این جوری حداقل تا ۷۲ ساعت هیچ کاری ازشون بر نمیاد
مامور چشمی گفت و رفت ....
کوک :ببخشید پسرا اون موقع اصلا نفهمیدم دارم کجا میرم ...
نامی: اشکال نداره کوک ...پیش میاد ..فعلا مواظب خودت باش که زود خوب شی ....کارای مهم تری داریم ...
ته : هوپی ..حواست به رفت و امد های عمارت من و بقیه باشه با بچه های چک ....فکر میکنم بغیر از لونا ..جاسوس داریم ....
پسرا موافق بودن ...
بعد جلسه هر کدوم به سمت خونهی خودشون رفتن تا کمی بعد از این همه مشغله استراحت کنن ..
صبح روز بعد .....
ا.ت ویو :
به خودم لرزیدم ...هواسرد بود من با لباس توخونگی توی یک فضای تاریک و سرد بودم ...درسته از فضا های تاریک نمیترسیدم اما اخرین باری که من بهوش بودم توی خونه ی خودم بودم ...
-وای این جا دیگه کجاست ....
یهویی در باصدای بدی باز شد ....
داشتم سکته میکردم از ترس ....اون ...اون ......خودش بود .....
............
باسیستم من بازی کن ☠
پارت ۱۲
ته ویو :
مشغول صحبت بودیم که یهو یکی از بادیگادرا در زد و بدونه اجازه وارد شد ....
بادیگارد : ببخشید قربان از بخش چک یه نفر اومده میخواد باهاتون حرف بزنه و میگه فوریه ....
ته : بگو بیاد
سلام قربان ...عزر میخوام مزاحم شدم اما گذارشی از جاسوسامون در اداره ی پلیس دریافت کردیم ..که پلیس داره از جناب کوک و شرکتش استعلام میکنه ...
ما فقط بخش ظاهری رو استعلام کردیم برای اونا اما اونا دارن درباره ی ما تحقیق میکنن .....
ته : نگاهی غضب ناک به کوک کردم و به مامور چک گفتم ...
ته :
باشه حواستون بهشون باشه
که هوپی گفت :
اگه دیدی دارن از حدشون بیشتر میرن بهشون هک و ضد بزن و سیستماشونو قفل کن ....این جوری حداقل تا ۷۲ ساعت هیچ کاری ازشون بر نمیاد
مامور چشمی گفت و رفت ....
کوک :ببخشید پسرا اون موقع اصلا نفهمیدم دارم کجا میرم ...
نامی: اشکال نداره کوک ...پیش میاد ..فعلا مواظب خودت باش که زود خوب شی ....کارای مهم تری داریم ...
ته : هوپی ..حواست به رفت و امد های عمارت من و بقیه باشه با بچه های چک ....فکر میکنم بغیر از لونا ..جاسوس داریم ....
پسرا موافق بودن ...
بعد جلسه هر کدوم به سمت خونهی خودشون رفتن تا کمی بعد از این همه مشغله استراحت کنن ..
صبح روز بعد .....
ا.ت ویو :
به خودم لرزیدم ...هواسرد بود من با لباس توخونگی توی یک فضای تاریک و سرد بودم ...درسته از فضا های تاریک نمیترسیدم اما اخرین باری که من بهوش بودم توی خونه ی خودم بودم ...
-وای این جا دیگه کجاست ....
یهویی در باصدای بدی باز شد ....
داشتم سکته میکردم از ترس ....اون ...اون ......خودش بود .....
............
۳.۳k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.