نگاهت را می چرخانی دور
نگاهت را می چرخانی دور
حیاط آبی نگاهم
پیشانی ام را آرام با بوسه نم می زنی
با
پنجه هایی که به عطر دریا آغشته !
دستانت را تا می کنی
می گذاری در جیب بارانی آغوشم !
شاید
آخرین زنی هستم که خورشید را لقمه لقمه با
نوازش هایت به خورد
تن بیمارش خواهد داد !
بگو این بار که برگشتی
از صخره هایی که شاید چشم هایت را
به روی من ببندند چگونه خواهی گذشت ؟
با رودخانه ایی که
در گودی دست هایت تا دل خدا راه دارد ؟
بودنت را اینقدر شیرین نکن !
قهوه ها بی بوسه تو
زهری سیاه است که
کلاغ های بسیاری را در مزرعه چشمانم
پر می دهد
#یاسمن_احمدی
حیاط آبی نگاهم
پیشانی ام را آرام با بوسه نم می زنی
با
پنجه هایی که به عطر دریا آغشته !
دستانت را تا می کنی
می گذاری در جیب بارانی آغوشم !
شاید
آخرین زنی هستم که خورشید را لقمه لقمه با
نوازش هایت به خورد
تن بیمارش خواهد داد !
بگو این بار که برگشتی
از صخره هایی که شاید چشم هایت را
به روی من ببندند چگونه خواهی گذشت ؟
با رودخانه ایی که
در گودی دست هایت تا دل خدا راه دارد ؟
بودنت را اینقدر شیرین نکن !
قهوه ها بی بوسه تو
زهری سیاه است که
کلاغ های بسیاری را در مزرعه چشمانم
پر می دهد
#یاسمن_احمدی
۹۸۹
۲۶ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.