آشیانه کوچکی را آرزو دارم
آشیانه کوچکی را آرزو دارم
آغوش گرمی که تنهایی ام
لمیده شود بر حصیر سخاوتش .
تو در خاموشی لب هایم همچون
دیوانی می درخشی !
من آنقدر
تو را نوشته ام که دیوار های شهر
فراموش کردند ایستادگی شان را !
پاهایم
با بلعیدن پیاده رو ها ، زیر جیغ برگ های پاییزی
بارها یاد تن ظریف تو افتاده اند !
چگونه توان را بر شانه هایم ضرب کنم ؟
تا این سنگینی تنهایی را تاب بیاورد !
بیا
بگذار
دست هایم تمام استوا را کش بیاید ، برای
دور تو گشتن !
میدانی؟
من صبح را از لای پلک های تو
با خورشید لمیده روی لبهایم
داغ
داغ
می خواهم!.
#یاسمن_احمدی
آغوش گرمی که تنهایی ام
لمیده شود بر حصیر سخاوتش .
تو در خاموشی لب هایم همچون
دیوانی می درخشی !
من آنقدر
تو را نوشته ام که دیوار های شهر
فراموش کردند ایستادگی شان را !
پاهایم
با بلعیدن پیاده رو ها ، زیر جیغ برگ های پاییزی
بارها یاد تن ظریف تو افتاده اند !
چگونه توان را بر شانه هایم ضرب کنم ؟
تا این سنگینی تنهایی را تاب بیاورد !
بیا
بگذار
دست هایم تمام استوا را کش بیاید ، برای
دور تو گشتن !
میدانی؟
من صبح را از لای پلک های تو
با خورشید لمیده روی لبهایم
داغ
داغ
می خواهم!.
#یاسمن_احمدی
۳.۱k
۰۳ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.