آشیانه کوچکی را آرزو دارم

آشیانه کوچکی را آرزو دارم
آغوش گرمی که تنهایی ام
لمیده شود بر حصیر سخاوتش .

تو در خاموشی لب هایم همچون
دیوانی می درخشی !
من آنقدر
تو را نوشته ام که دیوار های شهر
فراموش کردند ایستادگی شان را !

پاهایم
با بلعیدن پیاده رو ها ، زیر جیغ برگ های پاییزی
بارها یاد تن ظریف تو افتاده اند !
چگونه توان را بر شانه هایم ضرب کنم ؟
تا این سنگینی تنهایی را تاب بیاورد !

بیا
بگذار
دست هایم تمام استوا را کش بیاید ، برای
دور تو گشتن !
میدانی؟
من صبح را از لای پلک های تو
با خورشید لمیده روی لبهایم
داغ
داغ
می خواهم!.

#یاسمن_احمدی
دیدگاه ها (۱)

دیوانگی هایم را دوست دارم تو زنجیرم کن به لبهایت...این سلول ...

کاش چون ساعتی،اونگ بوسه را برقاب صورتم بنوازی...لحظه ها بی ح...

نگاهت را می چرخانی دور حیاط آبی نگاهم پیشانی ام را آرام با ب...

عطر شکوفه ی لیمو از سر شاخه ی یقه ات سرمیخورد در بند بند ان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط