دختر قاتل :part²⁴
دختر قاتل :part²⁴
ات رف سمت عمارتی ک آدرسشو برای یونگی فرستاده بود وقتی رسید کلید انداخت وارد خونه شد ولی چراغا خاموش بود و همه جا بهم ریخته ...ات رف دوربینارو چک کرد ک بله بهش حمله کردن ک همون لحظه پیامک ب گوشیش اومد
صفحه چت ..
ناشناس : اگ دوستات و میخوای بیا ب این آدرس ****( ی متروکه ای تصور کنید )
ات: ساعت ؟
ناشناس : ساعت ۷ دیرتر بشه میکشیمشون
ات ی نگا ب ساعت کرد ۶:۳۰ بود سریع رف آماده بشه ولی یاد قرارش با هیون سان افتاد بخاطر همین تصمیم گرف لباسی بپوشه ک وقتی میره سر قمار لباسش اوکی باشه ی دست لباس اضافه هم گذاشت ک اگر درگیری شد داشته باشه ( لباسی ک پوشید و لباسی ک اضافه برداشت و میزارم ) ..سریع راه افتاد سمت آدرس..
ساعت ۶:۵۵ رسید
ات: هی ...اومدم
ناشناس : هرچی اسلحه داری بنداز زمین هیچی همراهت نباشه
ات: میترسی؟..باشه ( سرد )
همه ی وسیله هارو ریخت زمین و رف جلو یکی از بادیگاردا اومد گشتش ک اجازه ورود دادن رف ک با صحنه ای رو ب رو شد ک رو کوک اسلحه کشیده بودن
کوک:ات ..ات نیا برو از اینجا برو
ات: راه برگشتی ندارم (لبخند ) قول دادین ک کاری نمیکنین پس این اسلحه چی میخواد
ناشناس: واسه حرکات تو اگ تکون بخوری عشقت ب فنا میره ( نیشخند 😏)
ات:اولا عشقی درکار نیس دوما سریع بیارینش پایین
ناشناس : بیارینش پایین
وقتی کوک و آوردن پایین ات سریع دست ب کار شد و اسلحه شو ک داخل لباسش قایم کرده بود و درآورد ک از اونور دید میخواد ب کوک شلیک کنن و پرید جلوی گلوله
کوک تو شک بود ک ات اومده بود تا اونو نجات بده ولی صدای گلوله رو شنید و ...
کوک : ا..ات ن...نه نه نباید اینکار و کنی نباید دوباره تنهام بزاری چرا ...ها چرا اینکارو کردی
ات:ا..آروم ...م..منتظر چی ..ا..اسلحرو بردار ف..فقط ه..همین یکیه
ویو ات
وقتی سپر کوک شدم و نزاشتم تیر بخوره اونجا بود ک فهمیدم ی حسایی بهش دارم ..جون حرکت کردن نداشتم اسلحمو بهش دادم و چشامو بستم
کوک: ا..ات ات نرو ی بار دیگ تنهام نزار طاقت بیار میریم بیرون باشه میریم
ادامه تو کامنتا...
ات رف سمت عمارتی ک آدرسشو برای یونگی فرستاده بود وقتی رسید کلید انداخت وارد خونه شد ولی چراغا خاموش بود و همه جا بهم ریخته ...ات رف دوربینارو چک کرد ک بله بهش حمله کردن ک همون لحظه پیامک ب گوشیش اومد
صفحه چت ..
ناشناس : اگ دوستات و میخوای بیا ب این آدرس ****( ی متروکه ای تصور کنید )
ات: ساعت ؟
ناشناس : ساعت ۷ دیرتر بشه میکشیمشون
ات ی نگا ب ساعت کرد ۶:۳۰ بود سریع رف آماده بشه ولی یاد قرارش با هیون سان افتاد بخاطر همین تصمیم گرف لباسی بپوشه ک وقتی میره سر قمار لباسش اوکی باشه ی دست لباس اضافه هم گذاشت ک اگر درگیری شد داشته باشه ( لباسی ک پوشید و لباسی ک اضافه برداشت و میزارم ) ..سریع راه افتاد سمت آدرس..
ساعت ۶:۵۵ رسید
ات: هی ...اومدم
ناشناس : هرچی اسلحه داری بنداز زمین هیچی همراهت نباشه
ات: میترسی؟..باشه ( سرد )
همه ی وسیله هارو ریخت زمین و رف جلو یکی از بادیگاردا اومد گشتش ک اجازه ورود دادن رف ک با صحنه ای رو ب رو شد ک رو کوک اسلحه کشیده بودن
کوک:ات ..ات نیا برو از اینجا برو
ات: راه برگشتی ندارم (لبخند ) قول دادین ک کاری نمیکنین پس این اسلحه چی میخواد
ناشناس: واسه حرکات تو اگ تکون بخوری عشقت ب فنا میره ( نیشخند 😏)
ات:اولا عشقی درکار نیس دوما سریع بیارینش پایین
ناشناس : بیارینش پایین
وقتی کوک و آوردن پایین ات سریع دست ب کار شد و اسلحه شو ک داخل لباسش قایم کرده بود و درآورد ک از اونور دید میخواد ب کوک شلیک کنن و پرید جلوی گلوله
کوک تو شک بود ک ات اومده بود تا اونو نجات بده ولی صدای گلوله رو شنید و ...
کوک : ا..ات ن...نه نه نباید اینکار و کنی نباید دوباره تنهام بزاری چرا ...ها چرا اینکارو کردی
ات:ا..آروم ...م..منتظر چی ..ا..اسلحرو بردار ف..فقط ه..همین یکیه
ویو ات
وقتی سپر کوک شدم و نزاشتم تیر بخوره اونجا بود ک فهمیدم ی حسایی بهش دارم ..جون حرکت کردن نداشتم اسلحمو بهش دادم و چشامو بستم
کوک: ا..ات ات نرو ی بار دیگ تنهام نزار طاقت بیار میریم بیرون باشه میریم
ادامه تو کامنتا...
۴۷.۱k
۲۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.