یه همسایه داشتیم هروقت میومد خونمون صورتش کبود بود..یه با
یه همسایه داشتیم هروقت میومد خونمون صورتش کبود بود..یه بار زیر چشمش یه بار گوشه لبش یه بارم دستش شکسته بود..شوهرش هردفعه کتکش میزد ولی بیچاره خانوم همسایمون دم نمیزد میگفت دوسش دارم..
ولی به چه قیمتی؟!
خانوم خوشگل و جوونی هم بود ولی اسیر یه روباه وحشی..گذشت تا اینکه سنی ازش گذشت کم کم زیر چشماش به جای کبودی چروک افتاد به جای گیس های پرپشت مشکیش یه گیس خاکستری داشت به جای دست شکستش دستی داشت که میلرزید ولی هنوزم دم نمیزد..نه اونموقع که جوون بود نه الان که سنی ازش گذشته بود..
ولی من میدونستم کل این مدت با یه آدم معتاد بی اعصاب هیچی ندار زیر یه سقف زندگی میکنه..هرروز کتک میخوره هرروز تحقیر میشه..ولی دونستن همه اینها چه فایده ایی برای اون داشت اون که نه وقتی جوون بود زندگی کرد و نه الان که سنی ازش گذشته..
تا اونجایی که یادمه یه روز که صداهایی از تو خونه میومد مثل همون صداها که همیشه قبل از اینکه صورتش کبود شه و بیاد خونه ما میشنیدم ولی این بار صداها و دعوا که تموم شد خانم همسایه دیگه نیومد خونمون..
چند روز گذشت..دیگه صدای دعوا نمیومد خبری از خانم همسایه هم نبود تو همین فکرا بودم که صدای زنگ در حیاط منو به خودم آورد..درو که باز کردم آقای معتاد همسایه رو دیدم با موهای بهم ریخته که داشت میخندید و با حالت جنون وار میگفت عروسش کردم بیاید ببریدش!
با کی بود؟با زنش بود؟!
شالم رو که آویزون بود برداشتم و مرد همسایه رو کنار زدم و دویدم سمت درحیاطشون وارد که شدم کسی تو حیاط نبود..تو خونه هم همینطور با خودم گفتم شاید خانوم همسایه واسه همیشه رفته و آقای معتاد همسایه از شدت مصرف توهم زده..در حیاط بودم خواستم برم بیرون که انگار یکی اسممو صدا زد!
دویدم تو خونشون یه اتاق بود که اونجا رو ندیده بودم..درو که باز کردم با خون های روی دیوار مواجه شدم اتاق غرق خون بود به زمین که نگاه کردم خانوم همسایه رو دیدم که با لباس سفید غرق خونه چند روزی میشد که واسه همیشه رفته بود..
-راست میگفت خانم همسایه رو عروس کرده بود
*نوشته خودم*
(ر.کاف)
ولی به چه قیمتی؟!
خانوم خوشگل و جوونی هم بود ولی اسیر یه روباه وحشی..گذشت تا اینکه سنی ازش گذشت کم کم زیر چشماش به جای کبودی چروک افتاد به جای گیس های پرپشت مشکیش یه گیس خاکستری داشت به جای دست شکستش دستی داشت که میلرزید ولی هنوزم دم نمیزد..نه اونموقع که جوون بود نه الان که سنی ازش گذشته بود..
ولی من میدونستم کل این مدت با یه آدم معتاد بی اعصاب هیچی ندار زیر یه سقف زندگی میکنه..هرروز کتک میخوره هرروز تحقیر میشه..ولی دونستن همه اینها چه فایده ایی برای اون داشت اون که نه وقتی جوون بود زندگی کرد و نه الان که سنی ازش گذشته..
تا اونجایی که یادمه یه روز که صداهایی از تو خونه میومد مثل همون صداها که همیشه قبل از اینکه صورتش کبود شه و بیاد خونه ما میشنیدم ولی این بار صداها و دعوا که تموم شد خانم همسایه دیگه نیومد خونمون..
چند روز گذشت..دیگه صدای دعوا نمیومد خبری از خانم همسایه هم نبود تو همین فکرا بودم که صدای زنگ در حیاط منو به خودم آورد..درو که باز کردم آقای معتاد همسایه رو دیدم با موهای بهم ریخته که داشت میخندید و با حالت جنون وار میگفت عروسش کردم بیاید ببریدش!
با کی بود؟با زنش بود؟!
شالم رو که آویزون بود برداشتم و مرد همسایه رو کنار زدم و دویدم سمت درحیاطشون وارد که شدم کسی تو حیاط نبود..تو خونه هم همینطور با خودم گفتم شاید خانوم همسایه واسه همیشه رفته و آقای معتاد همسایه از شدت مصرف توهم زده..در حیاط بودم خواستم برم بیرون که انگار یکی اسممو صدا زد!
دویدم تو خونشون یه اتاق بود که اونجا رو ندیده بودم..درو که باز کردم با خون های روی دیوار مواجه شدم اتاق غرق خون بود به زمین که نگاه کردم خانوم همسایه رو دیدم که با لباس سفید غرق خونه چند روزی میشد که واسه همیشه رفته بود..
-راست میگفت خانم همسایه رو عروس کرده بود
*نوشته خودم*
(ر.کاف)
۲۱.۴k
۰۸ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.