از خواب بلند شدم
از خواب بلند شدم
صدایه دینگ دینگ ماکروویو بیدارم کرد
رفتم تو آشپزخونه ...
رویه میز رو نگا کردم
همهچی بود !!
آبمیوه، نون داغ، نیمرو و ...
نگاش کردم، چشماش برق میزد
دلم میخواست با بند بند وجودم تا آخره شب نگاش کنم و هیچوقتم خسته نشم ..
آخه از حق نگذریم چشایه خیلی خوشگلی داشت !!
اونم با یه لبخنده خجالت زده، سرشو انداخت پایین ..
با خنده گفتم "ترکوندیااا ، کلک امروز چی میخوای که اینقد تحویلم گرفتی"
لپاش گل انداخت و گفت "هیچی" چشماشو بست و یه نفس عمیق کشید
اومد سمتم و سرشو گذاشت رو سینم و گفت "هیچی نمیخوام، من همهچی دارم"
چشامو بستم و نفس عمیقی کشیدم
خواستم با تمام وجود فشارش بدم که ...
میز رو دیدم، شلخته بود !!
ظرف غذایه چند شب پیش هم هنوز رو میز بود
همهچی بهم ریخته و نامرتب !!
...
یادم افتاد که الان پنج ساله دیگه هیچی ندارم ...
صدایه دینگ دینگ ماکروویو بیدارم کرد
رفتم تو آشپزخونه ...
رویه میز رو نگا کردم
همهچی بود !!
آبمیوه، نون داغ، نیمرو و ...
نگاش کردم، چشماش برق میزد
دلم میخواست با بند بند وجودم تا آخره شب نگاش کنم و هیچوقتم خسته نشم ..
آخه از حق نگذریم چشایه خیلی خوشگلی داشت !!
اونم با یه لبخنده خجالت زده، سرشو انداخت پایین ..
با خنده گفتم "ترکوندیااا ، کلک امروز چی میخوای که اینقد تحویلم گرفتی"
لپاش گل انداخت و گفت "هیچی" چشماشو بست و یه نفس عمیق کشید
اومد سمتم و سرشو گذاشت رو سینم و گفت "هیچی نمیخوام، من همهچی دارم"
چشامو بستم و نفس عمیقی کشیدم
خواستم با تمام وجود فشارش بدم که ...
میز رو دیدم، شلخته بود !!
ظرف غذایه چند شب پیش هم هنوز رو میز بود
همهچی بهم ریخته و نامرتب !!
...
یادم افتاد که الان پنج ساله دیگه هیچی ندارم ...
۸.۵k
۲۴ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.