لباسامو عوض کردم و رفتم توی آشپزخونه و چون هوا گرم بود شر
لباسامو عوض کردم و رفتم توی آشپزخونه و چون هوا گرم بود شربت خاکشیر سرد درست کردم و آوردم برای سعید و سپهر._به به دستت درد نکنه خانوم خانوما ._خواهش میکنم عزیزم.سپهر یک نفس خورد و منو و سعید از تعجب بهش خیره شده بودیم _چرا اینجوری نگام میکنین خب تشنه شده بودم._نوش جونت خوشگلِ مامان.ریز خندید و جفتمون محکم بوسش کردیم و اونم بوسمون کرد._مامانی؟من خیلی خوابم میاد._باشه پسرم بیا بریم بخوابیم.دستشو و گرفتم و بردمش توی اتاقش چون خیلی خسته بود خیلی طول نکشید که خوابش برد آروم موهاشو ناز میکردم و نگاش میکردم که با صدای شکستن چیزی از جا پریدم و رفتم بیرون._چیشد سعید؟؟._هیچی لیوان شکست._فدای سرت فقط مواظب باش دستت نبره.جارو و خاک انداز آوردم و جمعشون کردم و تا سرمو آوردم بالا دیدم سعید خیره شده بهم._چرا اینجوری زل زدی به من اقای خاصم؟._ اخه جذابترین کدبانوی دنیایی عشق من.خندیدم و محکم گونه شو بوس کردم و جارو خاک انداز رو بردم توی آشپزخونه و شیشه ها رو ریختم سطل زباله و رفتم توی اتاق خودمون یهو دستاش دور کمرم حلقه شد ._امروز خیلی داری دلبری میکنیا اقای معروف._دلبری که تخصص شماست خانوم خوشگله._شکسته نفسی نفرمایید تروخدا.دستاشو دور کمرم محکمتر کرد و در گوشم حرف میزد دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم،صورتشو اوردم نزدیکم و یه بوس آروم رو لبش زدم و محکم بغلش کردم._وقتی میگم تو تخصص داری تو دلبری نگو نه دیوونه کردی منو اخه ضعف کردم که._عهههه سعید._جانم ._جان تویی دلبر تو باشی._ای جااان شاعرم که شدی خانوووم._وقتی یه مرد جذاب و دلبر و خاص داشته باشی شاعر میشی دیگه._قربون تو برم خانوم خونه م._خدا نکنه عشق جانم.رفتیم روی تخت دراز کشیدیم و شروع کردیم به مرور همه ی خاطره هامون.یادآوری هر کدومش بهمون کلی حس خوب میداد و انگیزه مونو برای ادامه ی زندگیمون بیشتر و بیشتر میکرد داشتیم حرف میزدیم که سپهر اومد توی اتاق._سلام شازده ی بابا بیدار شدی چرا؟._خواب بد دیدم بابایی._قربونت برم من بیا بغلم.اومد پیشمون و محکم سعید رو بغل کرد و سرشو گذاشت رو شونه ش._خواب چی دیدی پسرِ مامان؟._خواب دیدم هیولا اومده میخواد منو بخوره._مگه منو وبابا میزاریم هیولا بیاد دردونه مونو بخوره؟_مواظبمین؟._اره قربونت برم من حالا دوباره بخواب._ عزیزم به نظرم سپهر نباید بخوابه که هیچ بلکه خودمونم باید بلند بشیم چون ساعت 5 بعد از ظهره._عه چه زود گذشت._اره دیگه سرمون گرم بود.تخت رو مرتب کردیم و بعدشم به پیشنهاد سپهر رفتیم که بستنی بخوریم&&&خب عشقا اینم پارت جدید .دیگه کم کم میخوایم بریم قسمتای جذابتر رمان.نظر نشه فراموش.عاشقتوونممم
۹.۲k
۲۶ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.