سناریو وقتی بهمون سیلی میزنن و
سناریو: (وقتی بهمون سیلی میزنن و...)
وقتی بهمون سیلی میزنن و ما لحظه ای با چشمای گشاد و معصوم بهشون نگا میکنیم و از خونه میریم بیرون....
چان: باورش نمیشد که چیکار کرده و از حس پشیمونیش بغضش گرفته بود و وقتی رفتی اتاقت، وسایلاتو برداشتی که بری بلافاصله دستتو میگیره و مانعت میشه ولی تو تقلا میکنی که آخر دستتو میکشه سمت خودش و محکم بغلت میکنه
چان: متاسفم...هق هق...متاسفم
لینو: سیلی ای که زده بود آنقدر محکم بود که قلبت رو هم خورد کرد، باورت نمیشد همچین اتفاقی افتاده!فقط میخواستی ازش دور بشی و بری که رفتی سمت در ورودی خونه و تا میخواستی بازش کنی لینو دستشو میزاره رو دستگیره و نمیزاره بری و میاد جلوتر وایمیسته
لینو: قرار نیست همچین غلطایی کنی
ات: با من درست حرف بزن
لینو: بحثمون رو بدتر نکن
ات: بدتر؟؟بدتر؟؟من ازت متنفرم لعنتییییی.....چطور تونستی اخه؟؟ -همونطور که با مشت به شونه و سینش میزدی عمیق گریه هم میکردی
که سرشو پایین انداخت و از کاری که کرده بود شرمنده بود
چانگبین: وقتی محکم زدتت یه نگاه دردناک بهش کردی و سریع رفتی اتاق تا لباساتو بپوشی و بری که اومد داخل اتاق درو بست و بهش بیتوجهی کردی که محکم بغلت کرد
چانگبین: منو ببخش...دست خودم نبود است... -بغض
هان: سوزش صورتت داشت اذیتت میکرد که با چشمای پر از اشک نگاهش کردی
ات: چطور؟؟.... -صدای بغضی- دلت اومد.....؟
هیوجین:
ات: همش الکی بود؟؟؟ -داد
ات: آنقدر همه چیز برات راحت بود که منو بزنی؟؟؟ -گریه
ات: مکث- کاش هیچوقت وجود نداشتی عوضی
بلافاصله رفتی سمت در میخواستی از خونه خارجی شی که دستتو محکم گرفت و با چشمای بغضیش مواجه شدی
هیوجین: ترکم نکن -بغض شدید
فلیکس: محکم زدت-
ات: .... -گریه آروم
فلیکس: ات...من...
ات: چیزی نگو....خودم همه چیزو فهمیدم... -صدای ارزون
رفتی تو اتاق و داشتی وسایلت رو جمع میکردی که دستشو میزاره رو شوند و برت میگردونه سمت خودش که سریع پسش زدی دوباره کارشو تکرار کرد که میخواستی بازم پسش بزنی که محکم کمرتو گرفت نزدیک به خودش کرد و بوسیدتت....و هردوتون همراه با اون بوسه اشک میریختید
وقتی بهمون سیلی میزنن و ما لحظه ای با چشمای گشاد و معصوم بهشون نگا میکنیم و از خونه میریم بیرون....
چان: باورش نمیشد که چیکار کرده و از حس پشیمونیش بغضش گرفته بود و وقتی رفتی اتاقت، وسایلاتو برداشتی که بری بلافاصله دستتو میگیره و مانعت میشه ولی تو تقلا میکنی که آخر دستتو میکشه سمت خودش و محکم بغلت میکنه
چان: متاسفم...هق هق...متاسفم
لینو: سیلی ای که زده بود آنقدر محکم بود که قلبت رو هم خورد کرد، باورت نمیشد همچین اتفاقی افتاده!فقط میخواستی ازش دور بشی و بری که رفتی سمت در ورودی خونه و تا میخواستی بازش کنی لینو دستشو میزاره رو دستگیره و نمیزاره بری و میاد جلوتر وایمیسته
لینو: قرار نیست همچین غلطایی کنی
ات: با من درست حرف بزن
لینو: بحثمون رو بدتر نکن
ات: بدتر؟؟بدتر؟؟من ازت متنفرم لعنتییییی.....چطور تونستی اخه؟؟ -همونطور که با مشت به شونه و سینش میزدی عمیق گریه هم میکردی
که سرشو پایین انداخت و از کاری که کرده بود شرمنده بود
چانگبین: وقتی محکم زدتت یه نگاه دردناک بهش کردی و سریع رفتی اتاق تا لباساتو بپوشی و بری که اومد داخل اتاق درو بست و بهش بیتوجهی کردی که محکم بغلت کرد
چانگبین: منو ببخش...دست خودم نبود است... -بغض
هان: سوزش صورتت داشت اذیتت میکرد که با چشمای پر از اشک نگاهش کردی
ات: چطور؟؟.... -صدای بغضی- دلت اومد.....؟
هیوجین:
ات: همش الکی بود؟؟؟ -داد
ات: آنقدر همه چیز برات راحت بود که منو بزنی؟؟؟ -گریه
ات: مکث- کاش هیچوقت وجود نداشتی عوضی
بلافاصله رفتی سمت در میخواستی از خونه خارجی شی که دستتو محکم گرفت و با چشمای بغضیش مواجه شدی
هیوجین: ترکم نکن -بغض شدید
فلیکس: محکم زدت-
ات: .... -گریه آروم
فلیکس: ات...من...
ات: چیزی نگو....خودم همه چیزو فهمیدم... -صدای ارزون
رفتی تو اتاق و داشتی وسایلت رو جمع میکردی که دستشو میزاره رو شوند و برت میگردونه سمت خودش که سریع پسش زدی دوباره کارشو تکرار کرد که میخواستی بازم پسش بزنی که محکم کمرتو گرفت نزدیک به خودش کرد و بوسیدتت....و هردوتون همراه با اون بوسه اشک میریختید
- ۲۲۱
- ۲۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط