Part ⁸⁵
Part ⁸⁵
هاریکا: اولجان لیلا برای شب دعوتمون کرد
اولجان:باشه عشقم
آلپ:مامان
هاریکا:چیه ؟
آلپ:من میخوام ازدواج کنم
اولجان و هاریکا : چییییییی ؟
آلپ:من میخوام با اسرا ازدواج کنم
هاریکا:اسرا کیه؟
آلپ:دوستم
هاریکا: نخیرم تو با دنیز ازدواج میکنی
آلپ: نمیخوام مامان من اسرا رو دوست دارم
هاریکا:خیلی غلط کردی
آلپ:خب نمیشه با دوتاشون ازدواج کنم
هاریکا:نه
اولجان که تا اون موقع داشت متعجب به هاریکا و آلپ نگاه میکرد به خودش اومد
اولجان: عشقم واقعا الان میخوای برای بچهی ۵ ساله زن بگیری؟
هاریکا: حواس ندارم که تو و پسرت دیوونم کردین
اولجان: الله الله
شب
دوروک و برک با هم میرسن به خونهی کان
برک : سلام داداش
دوروک:سلام برکو
آرات ، آنیسا رو بغل میکنه
دوروک: برک داداش ناراحت نشو ولی جلوی پسرتو بگیر میدونی عصبانی میشم وقتی دخترمو بغل میکنه
ایبیکه: دوروک جون اینا بچه ان دلیلی نداره که بهشون حسودی کنی
دوروک:خواهر زن من حسودیم میشه
ایبیکه: باشه باشه ، دوروک اتاکول حسود آنلاین
دوروک: الله الله 😂
لیلا:خب دوستان دلیل اینکه امشب دعوتتون کردم اینه که میخوام یه خبری بهتون بدم
کان:چه خبری ؟
لیلا:الان میگم ، خب دوستان من حامله ام
کان :چی ؟
لیلا:حامله ام
تولگا:دوباره دارم دایی میشم
دوروک:ایول دوباره عمو میشم
بقیه: تبریک میگیم
لیلا: خیلی ممنون
کان که تعجب کرده بعدش به خودش میاد و داد میزنه
تولگا:وای چته روانی؟
لیلا:چرا داد میزنی ؟
کان: ببخشید
بعدش با خوشحالی لیلا رو بغل میکنه
کان:دارمممم باباااا میشمممم
باریش:یعنی منم داداش بزرگتر میشم؟
لیلا:اره
باریش:من یه خواهر کوچولو میخوام
لیلا : مامان جون هنوز جنسیتشو نمیدونیم
باریش: اما من میخوام یه خواهر داشته باشم ، من میخوام آنیل یه خواهر شوهر داشته باشه
دوروک:چیییی ؟ آنیل زن تو بشه؟ چی میگی بچه ؟ کان یه چیزی به پسرت بگو تا دیوونه نشدم ، بچه رو ببین روی دختر من اسم میزاره
کان:پسرم تو که میدونی عمو دوروک روی دختراش حساسه چرا اینطوری میگی حداقل جلوی خودش نگو
باریش:من میخوام با آنیل ازدواج کنم ، چرا نگم ؟
دوروک:هنوزم میگه میخوام با آنیل ازدواج کنم
لیلا:باشه دوروک باشه آروم باش بچه اس نمیفهمه
تایماز: اوفففف یعنی قراره یه بچهی لوس دیگه مثل باریش بدنیا بیاد
تولگا: ععععع تایماز زشته پسرم
صبح
آلپ با گریه میاد خونه
هاریکا:وا چیشده ؟
اولجان:پسرم چرا گریه میکنی ؟
آلپ:اسرا بهم گفت دوسم نداره
هاریکا:گفتم چی شده که اینطور گریه میکنه ، حالا انگار اتفاق خیلی مهمی افتاده
آلپ:حالا که اینطوره منم با دنیز ازدواج میکنم
هاریکا: منم نمیزاشتم غیر از دنیز کسی عروسم بشه
اولجان:ای بابا منم که چغندر
فردا
الیف: عشقم من حامله ام
سارپ:چییییی؟
غش میکنه
عمر کنار سارپ بود گوشی سارپ رو برمیداره
عمر:الو چی به این بچه گفتی
الیف:سارپ چی شد ؟ گفتم حامله ام
عمر: آخه دختر این خبرو اینجوری میگن بنده خدا غش کرد
۲۰ سال بعد
روز ازدواج
آنیسا و آرات
آنیل و باریش
آیلین و دمیر
دنیز و آلپ
ییلدیز و تایماز
مارال و آراز
صینم و جانر
(صینم دختر لیلا و کان و جانر پسر سارپ و الیف)
هاریکا: اولجان لیلا برای شب دعوتمون کرد
اولجان:باشه عشقم
آلپ:مامان
هاریکا:چیه ؟
آلپ:من میخوام ازدواج کنم
اولجان و هاریکا : چییییییی ؟
آلپ:من میخوام با اسرا ازدواج کنم
هاریکا:اسرا کیه؟
آلپ:دوستم
هاریکا: نخیرم تو با دنیز ازدواج میکنی
آلپ: نمیخوام مامان من اسرا رو دوست دارم
هاریکا:خیلی غلط کردی
آلپ:خب نمیشه با دوتاشون ازدواج کنم
هاریکا:نه
اولجان که تا اون موقع داشت متعجب به هاریکا و آلپ نگاه میکرد به خودش اومد
اولجان: عشقم واقعا الان میخوای برای بچهی ۵ ساله زن بگیری؟
هاریکا: حواس ندارم که تو و پسرت دیوونم کردین
اولجان: الله الله
شب
دوروک و برک با هم میرسن به خونهی کان
برک : سلام داداش
دوروک:سلام برکو
آرات ، آنیسا رو بغل میکنه
دوروک: برک داداش ناراحت نشو ولی جلوی پسرتو بگیر میدونی عصبانی میشم وقتی دخترمو بغل میکنه
ایبیکه: دوروک جون اینا بچه ان دلیلی نداره که بهشون حسودی کنی
دوروک:خواهر زن من حسودیم میشه
ایبیکه: باشه باشه ، دوروک اتاکول حسود آنلاین
دوروک: الله الله 😂
لیلا:خب دوستان دلیل اینکه امشب دعوتتون کردم اینه که میخوام یه خبری بهتون بدم
کان:چه خبری ؟
لیلا:الان میگم ، خب دوستان من حامله ام
کان :چی ؟
لیلا:حامله ام
تولگا:دوباره دارم دایی میشم
دوروک:ایول دوباره عمو میشم
بقیه: تبریک میگیم
لیلا: خیلی ممنون
کان که تعجب کرده بعدش به خودش میاد و داد میزنه
تولگا:وای چته روانی؟
لیلا:چرا داد میزنی ؟
کان: ببخشید
بعدش با خوشحالی لیلا رو بغل میکنه
کان:دارمممم باباااا میشمممم
باریش:یعنی منم داداش بزرگتر میشم؟
لیلا:اره
باریش:من یه خواهر کوچولو میخوام
لیلا : مامان جون هنوز جنسیتشو نمیدونیم
باریش: اما من میخوام یه خواهر داشته باشم ، من میخوام آنیل یه خواهر شوهر داشته باشه
دوروک:چیییی ؟ آنیل زن تو بشه؟ چی میگی بچه ؟ کان یه چیزی به پسرت بگو تا دیوونه نشدم ، بچه رو ببین روی دختر من اسم میزاره
کان:پسرم تو که میدونی عمو دوروک روی دختراش حساسه چرا اینطوری میگی حداقل جلوی خودش نگو
باریش:من میخوام با آنیل ازدواج کنم ، چرا نگم ؟
دوروک:هنوزم میگه میخوام با آنیل ازدواج کنم
لیلا:باشه دوروک باشه آروم باش بچه اس نمیفهمه
تایماز: اوفففف یعنی قراره یه بچهی لوس دیگه مثل باریش بدنیا بیاد
تولگا: ععععع تایماز زشته پسرم
صبح
آلپ با گریه میاد خونه
هاریکا:وا چیشده ؟
اولجان:پسرم چرا گریه میکنی ؟
آلپ:اسرا بهم گفت دوسم نداره
هاریکا:گفتم چی شده که اینطور گریه میکنه ، حالا انگار اتفاق خیلی مهمی افتاده
آلپ:حالا که اینطوره منم با دنیز ازدواج میکنم
هاریکا: منم نمیزاشتم غیر از دنیز کسی عروسم بشه
اولجان:ای بابا منم که چغندر
فردا
الیف: عشقم من حامله ام
سارپ:چییییی؟
غش میکنه
عمر کنار سارپ بود گوشی سارپ رو برمیداره
عمر:الو چی به این بچه گفتی
الیف:سارپ چی شد ؟ گفتم حامله ام
عمر: آخه دختر این خبرو اینجوری میگن بنده خدا غش کرد
۲۰ سال بعد
روز ازدواج
آنیسا و آرات
آنیل و باریش
آیلین و دمیر
دنیز و آلپ
ییلدیز و تایماز
مارال و آراز
صینم و جانر
(صینم دختر لیلا و کان و جانر پسر سارپ و الیف)
۴.۰k
۲۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.