Part ⁸⁴
Part ⁸⁴
آسیه: عشقم
دوروک:جانم
آسیه: لیلا زنگ زد گفت شب بریم اونجا بقیه بچه ها هم میان
دوروک:باشه عشقم ، برک و ایبیکه هم میان؟
آسیه:اره
دوروک:آها یعنی بچه هاشون رو هم میارن ؟
آسیه:این چه حرفیه معلومه میارن
دوروک:آها ، میگم میخوای بچه ها رو نبریم ؟
آسیه:نه بچه ها رو میبریم ، الله الله دوروک واقعا به بچه ها هم حسودی می کنی؟
دوروک:چیه خب دوست ندارم یه پسر با دخترام صمیمی بشه
آسیه: دوروک آرات مثل پسر عموی آنیسا میمونه ععععع
دوروک:آنیساااا بیا اینجا باباجون
آنیسا:چیه؟
دوروک:ببین اونجا رفتی نبینم آرات رو بغل کنی فهمیدی ؟
آنیسا:اخه چرا باباجون ؟
دوروک:همین که گفتم
آنیسا:چرا خب من آرات رو دوست دارم
دوروک:چی؟
آنیسا:دوسش دارم
دوروک:میبینی ، میبینی دیگه آسیه میگه دوسش داره
آسیه:امان چیکار بچه ها داری دوروک ؟ولشون کن
دوروک: نه
آسیه: اوفففف اصن به من چه هرکاری که دوست داری انجام بده
ایبیکه:برک
برک:جانم؟
ایبیکه: لیلا زنگ زد و برای شب دعوتمون کرد
برک: آها باشه میریم
ایبیکه:نظر نخواستم اطلاع دادم
آرات: آخ جون یعنی آنیسا هم میاد؟
برک:اره
ایبیکه: بنظرم زیاد نزدیکش نشو دوروک خیلی عصبانی میشه
آرات:چرا آخه تازه میخوام وقتی بزرگ شدم با آنیسا ازدواج کنم
برک: اوووووو پسر ازدواجی منو ببین
ایبیکه: دوروک اینو بشنوه به هفت روش سامورایی ۷۰۰ تیکه ات میکنه بچه
آیلین:منم میخوام با دمیر ازدواج کنم
برک: شما خیلی بیخود کردی
ایبیکه:عععع چه طرز حرف زدن با بچه ست
آیلین:چرا بابا ؟ چطور آرات که میگه میخوام با آنیسا ازدواج کنم بهش میگی آفرین پسر ازدواجی من ولی من که میخوام با دمیر ازدواج کنم میگی بیخود کردم
برک:همین که گفتم
آیلین: اووففففف بابا اصن حالا که اینطوره منم قهر میکنم
برک: میبینی دیگه میبینی بخاطر یه پسر با باباش قهر میکنه واقعاً دستت درد نکنه ایبیکه با این تربیت دخترت
ایبیکه:الله الله یعنی دختر تو نیست ، دوماً اینا بچه ان برک چیکارشون داری ؟سوماً چرا بین بچه ها فرق میذاری آرات میتونه یا آنیسا ازدواج کنه ولی آیلین نمیتونه با دمیر ازدواج کنه ؟
برک : چرا دختر منم هست ، اینا بچه ان؟ من تا ۱۸ سالگی نمیدونستم عشق چیه اونوقت اینا توی ۵ سالگی تصمیم ازدواج هم گرفتن
کان:چیکار میکنی عشقم ؟
لیلا: دارم بچه هارو دعوت میکنم واسه شب بیان اینجا
کان:چرا ؟ اتفاقی افتاده؟
لیلا:نه مگه حتماً باید اتفاقی بیافته تا دوستامون رو دعوت کنیم؟
کان:نه گفتم شاید مناسبتی چیزی باشه
باریش: آخ جون خاله آسیه و عمو دوروک آنیل هم میارن؟
لیلا:اره
کان : عشقم فک کنم از الان عروست انتخاب شده
لیلا: وای کان دوروک بشنوه خیلی عصبانی میشه
کان:😂
آسیه: عشقم
دوروک:جانم
آسیه: لیلا زنگ زد گفت شب بریم اونجا بقیه بچه ها هم میان
دوروک:باشه عشقم ، برک و ایبیکه هم میان؟
آسیه:اره
دوروک:آها یعنی بچه هاشون رو هم میارن ؟
آسیه:این چه حرفیه معلومه میارن
دوروک:آها ، میگم میخوای بچه ها رو نبریم ؟
آسیه:نه بچه ها رو میبریم ، الله الله دوروک واقعا به بچه ها هم حسودی می کنی؟
دوروک:چیه خب دوست ندارم یه پسر با دخترام صمیمی بشه
آسیه: دوروک آرات مثل پسر عموی آنیسا میمونه ععععع
دوروک:آنیساااا بیا اینجا باباجون
آنیسا:چیه؟
دوروک:ببین اونجا رفتی نبینم آرات رو بغل کنی فهمیدی ؟
آنیسا:اخه چرا باباجون ؟
دوروک:همین که گفتم
آنیسا:چرا خب من آرات رو دوست دارم
دوروک:چی؟
آنیسا:دوسش دارم
دوروک:میبینی ، میبینی دیگه آسیه میگه دوسش داره
آسیه:امان چیکار بچه ها داری دوروک ؟ولشون کن
دوروک: نه
آسیه: اوفففف اصن به من چه هرکاری که دوست داری انجام بده
ایبیکه:برک
برک:جانم؟
ایبیکه: لیلا زنگ زد و برای شب دعوتمون کرد
برک: آها باشه میریم
ایبیکه:نظر نخواستم اطلاع دادم
آرات: آخ جون یعنی آنیسا هم میاد؟
برک:اره
ایبیکه: بنظرم زیاد نزدیکش نشو دوروک خیلی عصبانی میشه
آرات:چرا آخه تازه میخوام وقتی بزرگ شدم با آنیسا ازدواج کنم
برک: اوووووو پسر ازدواجی منو ببین
ایبیکه: دوروک اینو بشنوه به هفت روش سامورایی ۷۰۰ تیکه ات میکنه بچه
آیلین:منم میخوام با دمیر ازدواج کنم
برک: شما خیلی بیخود کردی
ایبیکه:عععع چه طرز حرف زدن با بچه ست
آیلین:چرا بابا ؟ چطور آرات که میگه میخوام با آنیسا ازدواج کنم بهش میگی آفرین پسر ازدواجی من ولی من که میخوام با دمیر ازدواج کنم میگی بیخود کردم
برک:همین که گفتم
آیلین: اووففففف بابا اصن حالا که اینطوره منم قهر میکنم
برک: میبینی دیگه میبینی بخاطر یه پسر با باباش قهر میکنه واقعاً دستت درد نکنه ایبیکه با این تربیت دخترت
ایبیکه:الله الله یعنی دختر تو نیست ، دوماً اینا بچه ان برک چیکارشون داری ؟سوماً چرا بین بچه ها فرق میذاری آرات میتونه یا آنیسا ازدواج کنه ولی آیلین نمیتونه با دمیر ازدواج کنه ؟
برک : چرا دختر منم هست ، اینا بچه ان؟ من تا ۱۸ سالگی نمیدونستم عشق چیه اونوقت اینا توی ۵ سالگی تصمیم ازدواج هم گرفتن
کان:چیکار میکنی عشقم ؟
لیلا: دارم بچه هارو دعوت میکنم واسه شب بیان اینجا
کان:چرا ؟ اتفاقی افتاده؟
لیلا:نه مگه حتماً باید اتفاقی بیافته تا دوستامون رو دعوت کنیم؟
کان:نه گفتم شاید مناسبتی چیزی باشه
باریش: آخ جون خاله آسیه و عمو دوروک آنیل هم میارن؟
لیلا:اره
کان : عشقم فک کنم از الان عروست انتخاب شده
لیلا: وای کان دوروک بشنوه خیلی عصبانی میشه
کان:😂
۳.۱k
۲۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.