part31
#part31
انقدخشحال بودم ک نمدونستم چیکارکنم فقط سریع ازاجومااجازه گرفتمو رفتم باسروصداوارد خونه شدم همشون بودنوازخشحالیم تعجب کرده بودن مخصوصا کوک ک یه نگاه گذارابش انداختم +سلااااام براهالی خانه همشون:عاااسلام جیمین:عارستاشی اتفاقی افتاده+یسس ته:چ خوب چیشده+توی مدرسه شینگوی دعوت به مساحبه شدم دوباره وای خیلی خش حالم اعضاهمشون به هم نگاه کردنویه لبخندبهم زدن ولی معلوم بود خش حال نیستن دختراهمشون ازخش حالی جیغی کشیدنو امدن بغلم کردن نامی:عا ک اینطور پس میخوای ازپیشمون برین+بابای نازم ناراحت نباش میایم بهتون سرمیزنیم نمیخوایم براتون دردسردرس کنیم تاالانشم ک کسی نفهمیده خیلیه اصلا قرارمونم همین بودافرارویا:ولی هم خش حالم هم ناراحت جینوجیمین:منم هعییی جیهوپ:بیخیال بیاین امشب جشن بگیریم رستاشیمونم ک مثه قبل شده دیگ عالیه به کوک یه نگاه کردم ک دیدم نگاهشوباناراحتی انداخت زمین رستا:اهااره اره خبع جین:کیکش بامنو رویا رویا:چر بامن من بلد نیستم جین:ت بیا من یادت میدم غذام با تهیونگوجیمینونامی ودوتاازدخترا کیاکمکشون میکنن رونیاوافرا:من میام+صبرکنین منم میام جیمین ته:ن ن هم مابسیم ت یه کاره دیگ بکن+اوکیی جین:خب جیهوپ شوگاومانیا برین خونه هاروتمیزکنین شوگا:ای خوداچرامن -+اوکی جین:همینه ک هس جین:خب میمونین رستاشیوکوک شمام برین موادایی ک مینویسمو بگیرین منو کوک:چرامایکی دیگروبفرس رستا:من با این نمیرم حاظرم حتی کل خونرو تمیزکنم کوک:ن اینکه من دوس دارم بات بیام شوگا:اخخ جان بیا جاهامونو عوض.. هنوز حرفش تموم نشده بودک جیمین یکی باارنج زدبه پهلوش جیمین:هیونگ ت بهترتمیزمیکنی بچههابه کمکت نیازدارن ویه چشمک بش زد شوگا:اخخ دستت بشکنه باشه باباجین:خب پس برین سره کاراتون بدویین رسکوک:هوووف باشه تهمین:اخه شماچقدشبیه همین وزدن زیر خنده که منو کوک بااعصبانیت نگاشون کردیمورفتیم ک اماده بشیم منکه یه دس لباس لش مشکی پوشیدمو یه ارایش ملیح کردموادمدم بیرون وهمزمان بامن کوکم ازاتاقش امدبیرون اونم مثه من تیپ زده بودنگاهمو گرفتموجلوتررفتم پایین داشتیم میرفتیم بیرون ک بار تهمین گفتن:خواهشا همو نکشینو زنده برگردین دوباره همشون بهمون خندیدن امدیم بیرونومیخواستم اردرحیات خارج بشم ک صداش امدکوک:کجاا+به نظرت کجامیرم نابغه کوک:اها اونوقت میخوای پیاده بریم نابغه وخودش نشست پشت فرمون راس میگف رفتمو روصندلی عقب نشستم ک برگشت طرفم کوک:ببخشیداولی مسافرکش نیستم بیاجلوبشین+دوس ندارم راتوبروکوک:مگ من راننده شخصیتم بیا جلوبشین تانیای روشنش نمیکنم+هوووف باشهه رفتموازهمون وسط خودموجاکردم جلونشستم ک دیدم نگام میکنه
انقدخشحال بودم ک نمدونستم چیکارکنم فقط سریع ازاجومااجازه گرفتمو رفتم باسروصداوارد خونه شدم همشون بودنوازخشحالیم تعجب کرده بودن مخصوصا کوک ک یه نگاه گذارابش انداختم +سلااااام براهالی خانه همشون:عاااسلام جیمین:عارستاشی اتفاقی افتاده+یسس ته:چ خوب چیشده+توی مدرسه شینگوی دعوت به مساحبه شدم دوباره وای خیلی خش حالم اعضاهمشون به هم نگاه کردنویه لبخندبهم زدن ولی معلوم بود خش حال نیستن دختراهمشون ازخش حالی جیغی کشیدنو امدن بغلم کردن نامی:عا ک اینطور پس میخوای ازپیشمون برین+بابای نازم ناراحت نباش میایم بهتون سرمیزنیم نمیخوایم براتون دردسردرس کنیم تاالانشم ک کسی نفهمیده خیلیه اصلا قرارمونم همین بودافرارویا:ولی هم خش حالم هم ناراحت جینوجیمین:منم هعییی جیهوپ:بیخیال بیاین امشب جشن بگیریم رستاشیمونم ک مثه قبل شده دیگ عالیه به کوک یه نگاه کردم ک دیدم نگاهشوباناراحتی انداخت زمین رستا:اهااره اره خبع جین:کیکش بامنو رویا رویا:چر بامن من بلد نیستم جین:ت بیا من یادت میدم غذام با تهیونگوجیمینونامی ودوتاازدخترا کیاکمکشون میکنن رونیاوافرا:من میام+صبرکنین منم میام جیمین ته:ن ن هم مابسیم ت یه کاره دیگ بکن+اوکیی جین:خب جیهوپ شوگاومانیا برین خونه هاروتمیزکنین شوگا:ای خوداچرامن -+اوکی جین:همینه ک هس جین:خب میمونین رستاشیوکوک شمام برین موادایی ک مینویسمو بگیرین منو کوک:چرامایکی دیگروبفرس رستا:من با این نمیرم حاظرم حتی کل خونرو تمیزکنم کوک:ن اینکه من دوس دارم بات بیام شوگا:اخخ جان بیا جاهامونو عوض.. هنوز حرفش تموم نشده بودک جیمین یکی باارنج زدبه پهلوش جیمین:هیونگ ت بهترتمیزمیکنی بچههابه کمکت نیازدارن ویه چشمک بش زد شوگا:اخخ دستت بشکنه باشه باباجین:خب پس برین سره کاراتون بدویین رسکوک:هوووف باشه تهمین:اخه شماچقدشبیه همین وزدن زیر خنده که منو کوک بااعصبانیت نگاشون کردیمورفتیم ک اماده بشیم منکه یه دس لباس لش مشکی پوشیدمو یه ارایش ملیح کردموادمدم بیرون وهمزمان بامن کوکم ازاتاقش امدبیرون اونم مثه من تیپ زده بودنگاهمو گرفتموجلوتررفتم پایین داشتیم میرفتیم بیرون ک بار تهمین گفتن:خواهشا همو نکشینو زنده برگردین دوباره همشون بهمون خندیدن امدیم بیرونومیخواستم اردرحیات خارج بشم ک صداش امدکوک:کجاا+به نظرت کجامیرم نابغه کوک:اها اونوقت میخوای پیاده بریم نابغه وخودش نشست پشت فرمون راس میگف رفتمو روصندلی عقب نشستم ک برگشت طرفم کوک:ببخشیداولی مسافرکش نیستم بیاجلوبشین+دوس ندارم راتوبروکوک:مگ من راننده شخصیتم بیا جلوبشین تانیای روشنش نمیکنم+هوووف باشهه رفتموازهمون وسط خودموجاکردم جلونشستم ک دیدم نگام میکنه
۶.۳k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.