در همان لحظه بود که من چشمانم از کاسه زد بیرون و پشمانم ر
در همان لحظه بود که من چشمانم از کاسه زد بیرون و پشمانم ریخت😂
منشی تو هنگ بود که کوک دستم و کشیده و برد تو اتاق پیشه خواهرم که اونم سرشو چسبونده بود به در تا چیزی بشنوه که با باز کردن در توسط کوک پخش زمین شد😂
و چون در ها عایق صدا بودن خدا رو شکر چیزی نشنیده بود بعد از اون با کوک رفتیم خونه و من ی کلمه هم باهاش حرف نمیزدم همین جوریشم که ی پدر خونده ی ۲۵ ساله داشتم معذب کننده بود حالا اینو چیکارش کنم.....
منشی تو هنگ بود که کوک دستم و کشیده و برد تو اتاق پیشه خواهرم که اونم سرشو چسبونده بود به در تا چیزی بشنوه که با باز کردن در توسط کوک پخش زمین شد😂
و چون در ها عایق صدا بودن خدا رو شکر چیزی نشنیده بود بعد از اون با کوک رفتیم خونه و من ی کلمه هم باهاش حرف نمیزدم همین جوریشم که ی پدر خونده ی ۲۵ ساله داشتم معذب کننده بود حالا اینو چیکارش کنم.....
۶.۹k
۱۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.