چند روز بعد قرار شد برم موضوع رو به مامانم بگم که دیگه نم
چند روز بعد قرار شد برم موضوع رو به مامانم بگم که دیگه نمی خوایم پیشش زندگی کنیم
با خواهرم رفتیم خونه وقتی مامان درو باز کردو چشمش به ما افتاد اخم کرد و سریع دستام منو و خواهرم و کشید و اورد تو خونه هی غ میزد و داد و بیداد میکرد که تا الان کجا بودید منم که هی دیدم بدتر میشه و میدونستم نمیزاره دیگه از خونه بریم به کوک پیام دادم تا سریع بیاد دنبالمون بعد از چند دقیقه در به صدا در اومد.....
با خواهرم رفتیم خونه وقتی مامان درو باز کردو چشمش به ما افتاد اخم کرد و سریع دستام منو و خواهرم و کشید و اورد تو خونه هی غ میزد و داد و بیداد میکرد که تا الان کجا بودید منم که هی دیدم بدتر میشه و میدونستم نمیزاره دیگه از خونه بریم به کوک پیام دادم تا سریع بیاد دنبالمون بعد از چند دقیقه در به صدا در اومد.....
۹.۱k
۱۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.