آیدل من پارت۳۰
بعد از اینکه آرایشم تموم شد رونا و یونا شروع کردن به عکس گرفتن
یونا: دورت بگردم که انقد خوشگل شدی
رونا: اووو ا.ت زود تر از ما رفت
ی عکس سه نفره گرفتیم که یونا بلند از سر ذوق جیغ کشید
رونا: یا شوگا داره میاد یونا یادت نره بادکنک بترکونی
وقتی شوگا اومد یونا و رونا داد زدن
رفیقای خل من دو تا بودن ولی دیوونه بازی هاشون هزار نفر رو کر میکرد
شوگا نزدیکم شد و دستم رو دور بازوش حلقه کرد
شوگا: خوشگل شدی ا.تی من
توی اون کت و شلوار مشکی خیلی میدرخشید
لبخند روی صورتش زیباییش رو هزار برابر کرده بود
سوار ماشین شدیم و به سمت سالن راه افتادیم
چون پدرم نبود عموم یعنی پدر یونا دستمو گرفت و توی سالن عروسی تو دستای شوگا گذاشت
یونا و رونا داشتن گریه میکردن منم باهاشون گذاشته بودم گریه
پسرا خیلی خوش تیپ شده بودن
نامجون زد رو شونهی شوگا
نامجون: تبریک میگم داداش
شوگا: مرسی همش بخاطر تو بود که توی لحظات آخر کمکم کردی نامی
پسرا همه برگشتن رو به من و بهم تبریک گفتن
نامجون: یاا از گل نازک تر به شوگا نمیگیا "با خنده"
خندیدم و پریدم بغلش
متقابلا بغلم کرد
منو شوگا رفتیم توی جایگاهمون تا عاقد خطبه رو بخونه
عاقد: آقای مین یونگی قول میدین که تا آخرش با خانم ا.ت بمونین و توی سختی ها و خوشی ها ترکش نکنین؟
شوگا: قول میدم
عاقد: خانم ا.ت قول میدین که تا آخرش با آقای مین یونگی بمونین و توی سختی ها و خوشی ها ترکش نکنین؟
ا.ت: قول میدم
همه دست زدن و تشویق میکردن
شوگا منو سمت خودش گرفت و دستشو دور کمرم حلقه کرد
شوگا: دوست دارم
ا.ت: منم دوست دارم
لب*شو روی پیشونیم گذاشت و با عشق بو*سید
در آخر هم پسرا دور هم جمع شدن و با هم ی رقص هفت نفرهی قشنگ اجرا کردن
آخر عروسی شد و باید دسته گل رو پرت میکردم
پشتمو کردم رو به مهمونا و دسته گل رو پرت کردم
وقتی برگشتم دیدم رونا افتاده تو بغل نامجون و دسته گل دست هر دوتاشونه
بلند خندیدیم و بهشون تبریک گفتیم اونا هم از خجالت سرخ شدنو هم دیگه رو بغل کردن
#آیدل_من
#𝒑𝒂𝒓𝒕_3۰
یونا: دورت بگردم که انقد خوشگل شدی
رونا: اووو ا.ت زود تر از ما رفت
ی عکس سه نفره گرفتیم که یونا بلند از سر ذوق جیغ کشید
رونا: یا شوگا داره میاد یونا یادت نره بادکنک بترکونی
وقتی شوگا اومد یونا و رونا داد زدن
رفیقای خل من دو تا بودن ولی دیوونه بازی هاشون هزار نفر رو کر میکرد
شوگا نزدیکم شد و دستم رو دور بازوش حلقه کرد
شوگا: خوشگل شدی ا.تی من
توی اون کت و شلوار مشکی خیلی میدرخشید
لبخند روی صورتش زیباییش رو هزار برابر کرده بود
سوار ماشین شدیم و به سمت سالن راه افتادیم
چون پدرم نبود عموم یعنی پدر یونا دستمو گرفت و توی سالن عروسی تو دستای شوگا گذاشت
یونا و رونا داشتن گریه میکردن منم باهاشون گذاشته بودم گریه
پسرا خیلی خوش تیپ شده بودن
نامجون زد رو شونهی شوگا
نامجون: تبریک میگم داداش
شوگا: مرسی همش بخاطر تو بود که توی لحظات آخر کمکم کردی نامی
پسرا همه برگشتن رو به من و بهم تبریک گفتن
نامجون: یاا از گل نازک تر به شوگا نمیگیا "با خنده"
خندیدم و پریدم بغلش
متقابلا بغلم کرد
منو شوگا رفتیم توی جایگاهمون تا عاقد خطبه رو بخونه
عاقد: آقای مین یونگی قول میدین که تا آخرش با خانم ا.ت بمونین و توی سختی ها و خوشی ها ترکش نکنین؟
شوگا: قول میدم
عاقد: خانم ا.ت قول میدین که تا آخرش با آقای مین یونگی بمونین و توی سختی ها و خوشی ها ترکش نکنین؟
ا.ت: قول میدم
همه دست زدن و تشویق میکردن
شوگا منو سمت خودش گرفت و دستشو دور کمرم حلقه کرد
شوگا: دوست دارم
ا.ت: منم دوست دارم
لب*شو روی پیشونیم گذاشت و با عشق بو*سید
در آخر هم پسرا دور هم جمع شدن و با هم ی رقص هفت نفرهی قشنگ اجرا کردن
آخر عروسی شد و باید دسته گل رو پرت میکردم
پشتمو کردم رو به مهمونا و دسته گل رو پرت کردم
وقتی برگشتم دیدم رونا افتاده تو بغل نامجون و دسته گل دست هر دوتاشونه
بلند خندیدیم و بهشون تبریک گفتیم اونا هم از خجالت سرخ شدنو هم دیگه رو بغل کردن
#آیدل_من
#𝒑𝒂𝒓𝒕_3۰
۳.۵k
۰۵ اسفند ۱۴۰۱