عاشقانه های پاک

عاشقانه های پاک

قسمت پنجاه



روز ب دنیا امدن فرزند سوممان،ایوب امتحان داشت،این بار کنارم بود
خودش من را بیمارستان رساند و بعد رفت سر جلسه ی امتحان...
وقتی برگشت محمد حسن ب دنیا امده بود
حسن اسم برادر شهید ایوب بود....
چند وقتی بود توی شرکت پایانه های کل کشور کاری گرفته بود
هر بار می امد خانه،یا دستش گل و شیرینی بود یا چیزی ک شنیده بود برای مادر و فرزند خوب است مثل جگر....


برایم جگر ب سیخ میکشید و لای نان میگذاشت
لقمه هارا توی هوا میچرخاند و. با شیطنت میخندید...
تا لقمه ب دستم برسد
میگفت"خانم یک وقت فکر نکنی این ها را برای،تو درست کردم ....
نخیر....
همه اش برای بچه است ...

ادامه دارد...
دیدگاه ها (۵)

عاشقانه های پاکیوسف نبوده ام که عزیزت شوم ولیای کاش دیده بود...

عاشقانه های پاکگاهی خیابان های شهر هم ،جبهه میشود ! اگر ب...

عاشقانه های پاکقسمت چهل و نهبا همین اراده اش دوباره کنکور شر...

عاشقاه های پاکقسمت چهل و هشتدوست نداشت کسی جز من کنارش باشدم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط