عاشقانه های پاک

عاشقانه های پاک

قسمت چهل و نه



با همین اراده اش دوباره کنکور شرکت کرد...
ان روزها در دانشگاه ازاد تبریز زبان انگلیسی میخواند....
گفتم
-تو استعدادش را داری ک دانشگاه دولتی قبول شوی



ایوب دوباره کنکور داد
کارنامه قبولیش ک امد برای زهرا پستش کردم
او برای ایوب انتخاب رشته کرد
ایوب زنگ زد تهران


-چه خبر از انتخاب رشته م؟
-تو کاری نداشته باش داداش ایوب ،طوری زده ام ک تهران قبول شی
قبول شد...
مدیریت دولتی دانشگاه تهران ....
بالاخره چند سال خانه ب دوشی و رفت و امد بین تهران و تبریز تمام شد...
برای درس ایوب امدیم تهران
ایوب مهمان خیلی دوست داشت
در خانه ما هم ب روی دوست و غریبه باز بود
دوستان و فامیل برای دیدن ایوب امده بودند

ایوب با هیجان از خاطراتش میگفت
مهمانها ب او نگاه میکردند و او مثل همیشه فقط ب من....
قبلا هم بارها ب او گفته بودم چقدر از این کارش معذب میشوم و احساس میکنم با این کارش ب باقی مهمانها بی احترامی میکند....
چند بار جابه جا شدم،فایده نداشت....
اخر سر با چشم و ابرو ب او اشاره کردم...
منظورم را متوجه شد
یک دور ب همه نگاه کرد و باز رو کرد ب من
از خجالت سرخ شدم
بلند شدم و رفتم توی اشپزخانه
دوست داشت مخاطب همه حرف هایش من باشم



ادامه دارد...
دیدگاه ها (۳)

عاشقانه های پاکقسمت پنجاهروز ب دنیا امدن فرزند سوممان،ایوب ا...

عاشقانه های پاکیوسف نبوده ام که عزیزت شوم ولیای کاش دیده بود...

عاشقاه های پاکقسمت چهل و هشتدوست نداشت کسی جز من کنارش باشدم...

عاشقانه های پاکقسمت چهل و هفتبستری شدن ایوب انقدر زیاد بود ...

پدر ناتنی من...part:³⁶𝗛𝘆𝘂𝗻𝗷𝗶𝗻:یادته جلوی چشم من ب مامانم تجا...

شبی ک ولم کردی...اون شب بارون میبارید...یوری با قیافه ای شوک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط