پارت1
#پارت1
❤ ️ تنهایی عشق ❤ ️
وقتی با سرو صدا کیفمو روی شونه ام مینداختم و بندای کفشهام رو می بستم با صدای بلند از مامان خداحافظی کردم و از در خونه زدم بیرون.
تو فکر امتحان امروز بودم که حسابی واسش به قول بچه ها خر خونی کرده بودم حتما باید روی این پسره ی چندش رو کم میکردم درازه از خود راضی اییش...
با همه ی دخترا هم دوسته،دخترا که تا می بیننش جونشون واسش در میره ولی من که نمیدونم از چی این بشر خوششون میاد عین برج زهرمار میمونه لامصب.
همینجور که با خودم غر غر میکردم پامو داخل دبیرستان گذاشتم، دبیرستان که چه عرض کنم جهنم سوزان...
بعلههه همین که پامو داخل دبیستان گذاشتم و مقنعه ام رو مرتب میکردم چشمم بهش افتاد .داشتم تو دلم غیبتشو میکردماا حلال زاده پیداش شد.
فک نکنم به خاطر غیبت هایی که پشت سرش واستون کردم پیداش شده باشه حتما میخواد مثل همیشه کرم بریزه از بس این موجود کرموعه...
نظر بدید خوشحال میشم....
❤ ️ تنهایی عشق ❤ ️
وقتی با سرو صدا کیفمو روی شونه ام مینداختم و بندای کفشهام رو می بستم با صدای بلند از مامان خداحافظی کردم و از در خونه زدم بیرون.
تو فکر امتحان امروز بودم که حسابی واسش به قول بچه ها خر خونی کرده بودم حتما باید روی این پسره ی چندش رو کم میکردم درازه از خود راضی اییش...
با همه ی دخترا هم دوسته،دخترا که تا می بیننش جونشون واسش در میره ولی من که نمیدونم از چی این بشر خوششون میاد عین برج زهرمار میمونه لامصب.
همینجور که با خودم غر غر میکردم پامو داخل دبیرستان گذاشتم، دبیرستان که چه عرض کنم جهنم سوزان...
بعلههه همین که پامو داخل دبیستان گذاشتم و مقنعه ام رو مرتب میکردم چشمم بهش افتاد .داشتم تو دلم غیبتشو میکردماا حلال زاده پیداش شد.
فک نکنم به خاطر غیبت هایی که پشت سرش واستون کردم پیداش شده باشه حتما میخواد مثل همیشه کرم بریزه از بس این موجود کرموعه...
نظر بدید خوشحال میشم....
۵.۰k
۰۷ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.