عشق خشن من ❤️ پارت 20
ویو ا.ت
وقتی رفتم داخل چا اون وو داشت نگاهم می کرد من یه نگاهی بهش کردم و بعدش رفتم سمت جمع و احوال پرسی کردیم و نشستیم مامان آمد پیش من نشست داشتیم حرف میزدیم که خدمتکار آمد و گفت میز شام آماده است
×خوب دیگه بریم شام بخوریم
_بله بفرمایید بریم
همگی بلند شدیم بریم غذا بخوریم که مین هو گفت
؟مامان مامان
+جانم پسرم
آمد دم گوشم ا.ت
؟من جیش دارم
+ام باش بیا بریم
دست مین هو رو گرفتم و به سمت دشویی رفتم که چا اون وو گفت
_کجا میرین
+دارم مین هو رو میبرم سرویس بهداشتی
_هان مگه می دونی که توالت خونه ما کجا ست که آنقدر بی خیال دارین میرن ؟
+خوب .... راستش .. من ... امم از مادرتون پرسیدم بهم گفت که از این طرف برم
_هان باشه
بعدشم رفت کم مونده بود همه چی رو لو بدم
؟مامان چرا دروغ گفتی
+من دروغ نگفتم
؟اخه مامان بزرگ لیا که نگفت دشویی کجاست
+چرا گفت ولی تو نشنیدی
؟اما نگفت
دستش رو گرفتم و
+خیلی سوال نپرس آقا کوچولو الان خود تو خیس می کنی ها بدو بریم
؟باشه
رفتیم دشویی و دوباره برگشتم سر میز وقتی آمدم دیدم جیسو چا اون وو کنار هم نشستن و دارن با عشق بهم غذا میدم قلبم داشت ریز ریز می شد به زور خودم رو کنترل کردم و نشستم سر میز چا اون وو فقط داشت منو مین هو رو نگاه می کرد مین هو هم با هم بهش نگاه می کرد داشتیم غذا می خوردیم که جیسو دهن باز کرد
×خوب راستش ما این مهمونی رو به این مناسبت گرفتیم که یه خبر خوب بهتون بدم
@چی شده نکنه قرار طلاق بگیرین داداش
_لیسا چی داری میگی
@چی خوب فقط یه حدس بود
×بگذریم خوب ما شما رو به این خاطر اینجا دعوت کردیم که بهتون بگیم .......
#بگو دیگه
×عشقم نهایی تو بگی
چا اون وو یه نگاه به من انداخت و گفت
_خوب مامان .. بابا .. و بقیه اعضای خانواده منو جیسو قرار پدرو مادر بشیم
با این حرف چا اون وو من خشکم زد بغض عجبی گلم رو فشار میداد هر آن ممکن بود اشکام بریزم دیگه صدای کیسو نمیشندیم فقط صدای چا اون وو تو ذهنم اکو میشد که می گفت دارن بچه دار میشن قلبم نمیزد چون صدای ازش نمیود که یهو از حال رفتم و آخرین چیزی که شنیدم اینو رود که بقیه با داد اسم منو صدا می کردن و بعد سیاهی مطلق......
وقتی رفتم داخل چا اون وو داشت نگاهم می کرد من یه نگاهی بهش کردم و بعدش رفتم سمت جمع و احوال پرسی کردیم و نشستیم مامان آمد پیش من نشست داشتیم حرف میزدیم که خدمتکار آمد و گفت میز شام آماده است
×خوب دیگه بریم شام بخوریم
_بله بفرمایید بریم
همگی بلند شدیم بریم غذا بخوریم که مین هو گفت
؟مامان مامان
+جانم پسرم
آمد دم گوشم ا.ت
؟من جیش دارم
+ام باش بیا بریم
دست مین هو رو گرفتم و به سمت دشویی رفتم که چا اون وو گفت
_کجا میرین
+دارم مین هو رو میبرم سرویس بهداشتی
_هان مگه می دونی که توالت خونه ما کجا ست که آنقدر بی خیال دارین میرن ؟
+خوب .... راستش .. من ... امم از مادرتون پرسیدم بهم گفت که از این طرف برم
_هان باشه
بعدشم رفت کم مونده بود همه چی رو لو بدم
؟مامان چرا دروغ گفتی
+من دروغ نگفتم
؟اخه مامان بزرگ لیا که نگفت دشویی کجاست
+چرا گفت ولی تو نشنیدی
؟اما نگفت
دستش رو گرفتم و
+خیلی سوال نپرس آقا کوچولو الان خود تو خیس می کنی ها بدو بریم
؟باشه
رفتیم دشویی و دوباره برگشتم سر میز وقتی آمدم دیدم جیسو چا اون وو کنار هم نشستن و دارن با عشق بهم غذا میدم قلبم داشت ریز ریز می شد به زور خودم رو کنترل کردم و نشستم سر میز چا اون وو فقط داشت منو مین هو رو نگاه می کرد مین هو هم با هم بهش نگاه می کرد داشتیم غذا می خوردیم که جیسو دهن باز کرد
×خوب راستش ما این مهمونی رو به این مناسبت گرفتیم که یه خبر خوب بهتون بدم
@چی شده نکنه قرار طلاق بگیرین داداش
_لیسا چی داری میگی
@چی خوب فقط یه حدس بود
×بگذریم خوب ما شما رو به این خاطر اینجا دعوت کردیم که بهتون بگیم .......
#بگو دیگه
×عشقم نهایی تو بگی
چا اون وو یه نگاه به من انداخت و گفت
_خوب مامان .. بابا .. و بقیه اعضای خانواده منو جیسو قرار پدرو مادر بشیم
با این حرف چا اون وو من خشکم زد بغض عجبی گلم رو فشار میداد هر آن ممکن بود اشکام بریزم دیگه صدای کیسو نمیشندیم فقط صدای چا اون وو تو ذهنم اکو میشد که می گفت دارن بچه دار میشن قلبم نمیزد چون صدای ازش نمیود که یهو از حال رفتم و آخرین چیزی که شنیدم اینو رود که بقیه با داد اسم منو صدا می کردن و بعد سیاهی مطلق......
۶.۶k
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.