پسر عموی جذابم ♡p ۷
کوک:خب دوباره به زندگی قبلی برگشتیم
ا.ت:چی میگی تو
کوک:هیچی بعدا میفعمی
ا.ت:بیبینم با ته ته چی کار داشتی کوکی (با حالت کیوت و تعجب)
کوک:اونم بعدا میفهمی
ا.ت:من گشنمه بریم پایین غذا بخوریم
کوک:وسایلت رو نمیخوای بچینی
ا.ت:نه...اگه نمیخوای بیا من با ته ته جونم میرم
کوک:بشین تا باهاش بری(اروم جوری که فقط خودش بشنوه)
ا.ت:چیزی گفتی
کوک:نه برو
ا.ت:باشه بای
کوک:بای
ا.ت میره سمت اتاق تهیونگ و زنگش رو میزنه
تهیونگ:بله (با داد)
ا.ت:ته ته جونم درو باز کن منم (کیوت)
تهیونگ با صورت گریون در رو باز میکنه
ا.ت:تهیونگ چی شده اتفاقی افتاده
تهیونگ بدون هیچ حرفی ا.ت رو بغل میکنه
تهیونگ:ا.ت میخوام این رابطه رو تموم کنم (با گریه)
ا.ت:چی میگی تهیونگ ما تازه وارد رابطه شدم
تهیونگ:راستش کوک به من قول داد که خوش بختت کنه و گفت اگه یه زره گریه کرد و ناراحت شد خودم طلاقش میدم و میفرستمش پیش خودت (با گریه)
ا.ت:تو منو فروختی به کسی که میزنه زیر قولش (با بغض)
تهیونگ :از نظر تو فروختنه ولی از نظر من خوش بخت شدن کسی که دوسش دارمه (در حال کنترل کردن خود برای گریه نکردن)
ا.ت:باشه باشه این که چیزی نیست اینم یکی دیگه که بهش اعتماد کردم و دوباره قلبم خورد شد (با بغض سگی🐶😭)
تهیونگ بدون هیچ حرف دیگه ای در رو میبنده و میشینه پشت در و گریه میکنه و همون پشت ا.ت هم به در تکیه میده و دستش رو میکوبه به در و میشینه و گریه میکنه (یاد انیمیشن السا و انا افتادم 🤣اخه قبلا منو دوستم فنش بودیم خخخخ🤣🤣)
کوک:هی ا.ت اینجا چیکار میکنی مگه نمیخواستی با تهیونگ بری پایین غذا بخورید
ا.ت کوک رو بغل میکنه
ا.ت:کوک دوست دارم میشه ولم نکنی دیگه(با گریه)
کوک که شوکه شده بود بعد از چند دیقه به خودش اومد ا.ت رو متقابلا بغل کرد و موهاش رو ناز کرد
کوک:ایندفعه دیگه نمیزارم یه زره ناراحت بشی
ادامه دارد.......
اسکی ممنوع❌
بچه ها گفتم این فیک رو تموم میکنم و دیگه فعالیت نکردم چون یه مشکل خیلی بزرگی برای کلاس نقاشیمون پیش اومد بخواطر همین نتونستم بزارم ولی پارت ها رو نوشتم ریع اپلود میکنم ❤
ا.ت:چی میگی تو
کوک:هیچی بعدا میفعمی
ا.ت:بیبینم با ته ته چی کار داشتی کوکی (با حالت کیوت و تعجب)
کوک:اونم بعدا میفهمی
ا.ت:من گشنمه بریم پایین غذا بخوریم
کوک:وسایلت رو نمیخوای بچینی
ا.ت:نه...اگه نمیخوای بیا من با ته ته جونم میرم
کوک:بشین تا باهاش بری(اروم جوری که فقط خودش بشنوه)
ا.ت:چیزی گفتی
کوک:نه برو
ا.ت:باشه بای
کوک:بای
ا.ت میره سمت اتاق تهیونگ و زنگش رو میزنه
تهیونگ:بله (با داد)
ا.ت:ته ته جونم درو باز کن منم (کیوت)
تهیونگ با صورت گریون در رو باز میکنه
ا.ت:تهیونگ چی شده اتفاقی افتاده
تهیونگ بدون هیچ حرفی ا.ت رو بغل میکنه
تهیونگ:ا.ت میخوام این رابطه رو تموم کنم (با گریه)
ا.ت:چی میگی تهیونگ ما تازه وارد رابطه شدم
تهیونگ:راستش کوک به من قول داد که خوش بختت کنه و گفت اگه یه زره گریه کرد و ناراحت شد خودم طلاقش میدم و میفرستمش پیش خودت (با گریه)
ا.ت:تو منو فروختی به کسی که میزنه زیر قولش (با بغض)
تهیونگ :از نظر تو فروختنه ولی از نظر من خوش بخت شدن کسی که دوسش دارمه (در حال کنترل کردن خود برای گریه نکردن)
ا.ت:باشه باشه این که چیزی نیست اینم یکی دیگه که بهش اعتماد کردم و دوباره قلبم خورد شد (با بغض سگی🐶😭)
تهیونگ بدون هیچ حرف دیگه ای در رو میبنده و میشینه پشت در و گریه میکنه و همون پشت ا.ت هم به در تکیه میده و دستش رو میکوبه به در و میشینه و گریه میکنه (یاد انیمیشن السا و انا افتادم 🤣اخه قبلا منو دوستم فنش بودیم خخخخ🤣🤣)
کوک:هی ا.ت اینجا چیکار میکنی مگه نمیخواستی با تهیونگ بری پایین غذا بخورید
ا.ت کوک رو بغل میکنه
ا.ت:کوک دوست دارم میشه ولم نکنی دیگه(با گریه)
کوک که شوکه شده بود بعد از چند دیقه به خودش اومد ا.ت رو متقابلا بغل کرد و موهاش رو ناز کرد
کوک:ایندفعه دیگه نمیزارم یه زره ناراحت بشی
ادامه دارد.......
اسکی ممنوع❌
بچه ها گفتم این فیک رو تموم میکنم و دیگه فعالیت نکردم چون یه مشکل خیلی بزرگی برای کلاس نقاشیمون پیش اومد بخواطر همین نتونستم بزارم ولی پارت ها رو نوشتم ریع اپلود میکنم ❤
۱۰.۴k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.