هنگامی که از رسیدن به تو ناامید شدم

هنگامی که از رسیدن به تو ناامید شدم
خودم را زدم به فراموشی
اما کجای این فراموشی به فراموشی می ماند؟ وقتی هر روز به وقت تنهایی ام سراغی از خاطراتت میگیرم
لب پنجره می ایستم
خیره به نقطه ای نامعلوم
میبینمت که میخندیدی که میرقصیدی که در آغوشم آرام میشدی
فرق زیادی ست جانم
فرق زیادی ست بین کسی که فراموش میکند با کسی که خودش را به فراموشی میزند...!

#علی_سلطانی
دیدگاه ها (۱)

قول بده یک شب می آیی وبرایم قصه می گوییقول میدهمهزار شب آن ر...

در خلاء رها شده‌اممثل انگشتانم در سوراخ های جیبببین!چگونه نب...

حکایتِ بازگشتِ اَشرف چهارچشم، پَری بُلنده، ثُریّا تُرکه، شَه...

من مَرد عمودی زمین بودم و امروز ؛از مرحمت عشق ببین زاویه ام ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط