ددی فاکر
ددی_فاکر
پارت ۹۷
ب زایمان ساناکو حدودا فقط یه ماه مونده بود؛اذیت میشد و گاهن نفسش تنگ میشد...
کوک:: انقد ناله نکن
ساناکو:: آخه درد دارم..تو ک نمیفهمی..کاش جا من باردار میشدی
کوک:: 😐😐
ساناکو:: میشه بری بیرون؟
کوک:: خونه خودمه...ن
ساناکو:: از اتاق حداقل..
کوک:: میخوای بغلت کنم؟...واس بچه خوبه
ساناکو:: کی اینو گفته؟
کوک:: من
ساناکو:: باید زنگ بزنم ب سوبین...کارش دارم
کوک:: گفتن ک...وقتی بچه بدنیا بیاد'بعد هرجایی که دلت میخواد برو...
ساناکو:: هع..ساده نباش...قدرت من ازت بیشتره؛خیلی بیشتر از تو..پس هیچ کاری نمیتونی بکنی
کوک:: داری حوصلمو سر میبری...
ساناکو:: گمشو توهم..
کوک نزدیکتر رفت و چونه ساناکو رو گرف..
سرشو نزدیکتر برد و به چشاش خیره شد...اخماشو تو هم برو و لباشو ب لباش رسوند...
آروم رو لباش حرکتشون داد و بعد زبونشو رو لباش کشوند و یه بوسه رو لباش زد
ساناکو ساکت موند و به کوک نگاه میکرد..میدونست کوک میخواست دیوونش کنه...
کوک دستشو دور کمر ساناکو گذاشت و با لحن آرومی حرف زد...
کوک:: ن...حالا ک فکرشو میکنم میبینم حیفه همینجوری بری...بعد بدنیا اومدن بچه باید چن روزی ب من حال بدی...کم ب دردت نخوردم سکسی گرل
بعد کوک خندید و پاشد ساناکو هم حرصش دراومده بود...
ساناکو:: عمرا اگ بزارم...
کوک:: ت مانع شی؟؟ هع...بینم میخوای بگی دوس نداری؟؟ دس بردار...
کوک برگشت و درو وا کرد..بعدشم رفت بیرون
ساناکو نفسش رو داد بیرون و آروم دراز کشید..
خودشم نمیدونست چی در انتظارشه...
#dasam
پارت ۹۷
ب زایمان ساناکو حدودا فقط یه ماه مونده بود؛اذیت میشد و گاهن نفسش تنگ میشد...
کوک:: انقد ناله نکن
ساناکو:: آخه درد دارم..تو ک نمیفهمی..کاش جا من باردار میشدی
کوک:: 😐😐
ساناکو:: میشه بری بیرون؟
کوک:: خونه خودمه...ن
ساناکو:: از اتاق حداقل..
کوک:: میخوای بغلت کنم؟...واس بچه خوبه
ساناکو:: کی اینو گفته؟
کوک:: من
ساناکو:: باید زنگ بزنم ب سوبین...کارش دارم
کوک:: گفتن ک...وقتی بچه بدنیا بیاد'بعد هرجایی که دلت میخواد برو...
ساناکو:: هع..ساده نباش...قدرت من ازت بیشتره؛خیلی بیشتر از تو..پس هیچ کاری نمیتونی بکنی
کوک:: داری حوصلمو سر میبری...
ساناکو:: گمشو توهم..
کوک نزدیکتر رفت و چونه ساناکو رو گرف..
سرشو نزدیکتر برد و به چشاش خیره شد...اخماشو تو هم برو و لباشو ب لباش رسوند...
آروم رو لباش حرکتشون داد و بعد زبونشو رو لباش کشوند و یه بوسه رو لباش زد
ساناکو ساکت موند و به کوک نگاه میکرد..میدونست کوک میخواست دیوونش کنه...
کوک دستشو دور کمر ساناکو گذاشت و با لحن آرومی حرف زد...
کوک:: ن...حالا ک فکرشو میکنم میبینم حیفه همینجوری بری...بعد بدنیا اومدن بچه باید چن روزی ب من حال بدی...کم ب دردت نخوردم سکسی گرل
بعد کوک خندید و پاشد ساناکو هم حرصش دراومده بود...
ساناکو:: عمرا اگ بزارم...
کوک:: ت مانع شی؟؟ هع...بینم میخوای بگی دوس نداری؟؟ دس بردار...
کوک برگشت و درو وا کرد..بعدشم رفت بیرون
ساناکو نفسش رو داد بیرون و آروم دراز کشید..
خودشم نمیدونست چی در انتظارشه...
#dasam
۱۲.۳k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.