حسودی نکن
پارت 2
ات رفت سمت اشپز خونه تا صبحانه رو اماده کنه.. که یهو هلویی پرید داخل بغلش
ات: اوههه.... پسرم بیدار شدی قشنگم... قوربونت برمممم
ویو ات
وقتی رفتم داخل اشپز خونه دیدم هلویی پرید داخله بغلم.. منم بغلش کردم بردم براش غذا ریختم تا بخوره صبحانه خودم و یونجون هم اماده کردم که دیدم یونجون اومد پایین
یونجون: اییی چقدر گشنمههه
ات: بیا چاگیا صبحانه امادس
یونجون: باشه عشقم
ات: نشستیم که من برای یونجون یه لقمه اماده کردم
ات: عشقم بخور
یونجون: مرسی عزیزم
بعد از صبحانه از ات تشکر کردم میخواستم ببوسمش که یهو هلویی پرید بغل ات ات هم بدون اینکه بهم محل کنه بغلش کرد و رغت نشست روی مبل
ویو یونجون
بهم بر خورد واقعا بعضی وقتا از دست هلویی خسته میشم...
رفتم روی مبل کنارشون نشستم که با چیزی که ات گفت واقعا ناراحت شدم......
♡☆♡☆♡☆♡☆
شرط
لایک10
کامنت 5
فالو 3
ات رفت سمت اشپز خونه تا صبحانه رو اماده کنه.. که یهو هلویی پرید داخل بغلش
ات: اوههه.... پسرم بیدار شدی قشنگم... قوربونت برمممم
ویو ات
وقتی رفتم داخل اشپز خونه دیدم هلویی پرید داخله بغلم.. منم بغلش کردم بردم براش غذا ریختم تا بخوره صبحانه خودم و یونجون هم اماده کردم که دیدم یونجون اومد پایین
یونجون: اییی چقدر گشنمههه
ات: بیا چاگیا صبحانه امادس
یونجون: باشه عشقم
ات: نشستیم که من برای یونجون یه لقمه اماده کردم
ات: عشقم بخور
یونجون: مرسی عزیزم
بعد از صبحانه از ات تشکر کردم میخواستم ببوسمش که یهو هلویی پرید بغل ات ات هم بدون اینکه بهم محل کنه بغلش کرد و رغت نشست روی مبل
ویو یونجون
بهم بر خورد واقعا بعضی وقتا از دست هلویی خسته میشم...
رفتم روی مبل کنارشون نشستم که با چیزی که ات گفت واقعا ناراحت شدم......
♡☆♡☆♡☆♡☆
شرط
لایک10
کامنت 5
فالو 3
۱۰.۸k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.