غزلی قدیمی و منتشر نشده
📜 غزلی قدیمی و منتشر نشده 📜
شهر وقتی با تو باشم از خبر پر می شود
کوچه و بازار از اهل نظر پر می شود
بس کبوترها به شوقت بی قراری می کنند
تا تو می آیی حیاط از بال و پَر پُر می شود
در دلم جایی برای هیچکس غیر از تو نیست
گاه یک دنیا فقط با یک نفر پر می شود
کاسه ی صبر من از شب گریه هایم سر نرفت
ظرف من دریاست, با باران مگر پر می شود؟
در قناعت بزم ما از دیگران رنگین تر است
سفره ی ما کوچک است و ساده تر پر می شود
خنده ات یک روز احیا می کند این عشق را
روزگاری این نمکدان از شکر پر می شود
شهر وقتی با تو باشم از خبر پر می شود
کوچه و بازار از اهل نظر پر می شود
بس کبوترها به شوقت بی قراری می کنند
تا تو می آیی حیاط از بال و پَر پُر می شود
در دلم جایی برای هیچکس غیر از تو نیست
گاه یک دنیا فقط با یک نفر پر می شود
کاسه ی صبر من از شب گریه هایم سر نرفت
ظرف من دریاست, با باران مگر پر می شود؟
در قناعت بزم ما از دیگران رنگین تر است
سفره ی ما کوچک است و ساده تر پر می شود
خنده ات یک روز احیا می کند این عشق را
روزگاری این نمکدان از شکر پر می شود
- ۷۹۵
- ۲۳ خرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط