*◄থৣ یادت نرہ کـہ لبخنـد بزنیـ 💖থৣ►
*◄থৣ یادت نرہ کـہ لبخنـد بزنیـ 💖থৣ►
تکپارتی
وقتی تصادف کرده بودین
مثل همیشه روی تخت نشسته بود
هنوز با از دست دادن بچه ۴ ساله اش کنار نیومده بود
دختر کوچولوش
لینا کوچولوش
قرار بود برای تولد دخترتون لینا برید جنگل اما تو راهش تهیونگ با تلفن صحبت کرد و باعث تصادف شد
تو اون روز قرار بود به مدت ۳ روز با اعضا برین جنگل و تولد ۴ سالگی لینا رو جشن بگیرین
از اون موقع یکماه گذشته بود تو روز خاکسپاری لینا بیهوش بودی
تهیونگ هم دست و پاش شکسته بودن که با مراقبت های اعضا خوب شده بود اما تو هنوز با این که دیگه لینا نیست تا بیاد و برات لوس بازی در بیاره کنار نیومده بودی
تهیونگ رو مقصر میدونستی البته حقم داشتی ولی اون از تو بدتر بود میتونستی صدای فریاد هاشو و گریه هاشو دیروقت بشنوی ولی بازم اون توی ذهنت مقصر همه اتفاقات بود
از در اومد تو خیلی شکسته شده بود ولی نمیخواست نشون بده تا تو بهتر بشی
تهیونگ : برات غذا درست کردم عشقم
لارا : از اتاق من برو بیرون قاتللللل (داد)
تهیونگ : اما عشقم اگه اینو نخوری حالت بد میشه ( سرش پایین بود و اشک میریخت)
تهیونگ : غذاتو میزارم بخورش عزیزم
لارا : برو بیرون
درسته تنها مکالمشون همین بود
صدای در خونه اومد فکر کردی تهیونگ رفته بیرون اما رفتی پایین و دیدی جیمین و جونگ کوک بودن
جیمین : لارا دعوا کردین ؟
لارا : من نمیخوام با قاتل بچم زندگی کنم ( گریه)
جیمین : بس کن لارا نمیخوای که سر یه تصادف که تقصیر هیچکدومتون نبود کل زندگیتو قهر بمونی که
تهیونگ : شاید حق با اونه ( بغض)
تهیونگ : شاید من قاتل بچم باشم ( گریه شدید)
کوک : تهیونگ تو قاتل نیستی لارا من و جیمین میریم لطفا یه کاری کنین
با رفتن جیمین و کوک سالن خالی و ساکت شد
خواستم برم بالا که
تهیونگ : ببخشید لارا
من مقصر بودم
ایکاش نمیرفتیم جنگل
حتی اگه میخوای ازم جدا بشی
جدا شو ( بغض)
لارا ویو همچنان
درسته ناراحت بودم اما نمیخواستم ازش جدا بشم
رفتم سمتش و بغلش کردم
لارا : منو ببخش منم نباید اینجوری رفتار میکردم عشقم لطفا ازم جدا نشو ( گریه )
تهیونگ : عشقم منو میبخشی
لارا : آره عشقم
و بغلی که یکماه دنبالش بودن🤍
تکپارتی
وقتی تصادف کرده بودین
مثل همیشه روی تخت نشسته بود
هنوز با از دست دادن بچه ۴ ساله اش کنار نیومده بود
دختر کوچولوش
لینا کوچولوش
قرار بود برای تولد دخترتون لینا برید جنگل اما تو راهش تهیونگ با تلفن صحبت کرد و باعث تصادف شد
تو اون روز قرار بود به مدت ۳ روز با اعضا برین جنگل و تولد ۴ سالگی لینا رو جشن بگیرین
از اون موقع یکماه گذشته بود تو روز خاکسپاری لینا بیهوش بودی
تهیونگ هم دست و پاش شکسته بودن که با مراقبت های اعضا خوب شده بود اما تو هنوز با این که دیگه لینا نیست تا بیاد و برات لوس بازی در بیاره کنار نیومده بودی
تهیونگ رو مقصر میدونستی البته حقم داشتی ولی اون از تو بدتر بود میتونستی صدای فریاد هاشو و گریه هاشو دیروقت بشنوی ولی بازم اون توی ذهنت مقصر همه اتفاقات بود
از در اومد تو خیلی شکسته شده بود ولی نمیخواست نشون بده تا تو بهتر بشی
تهیونگ : برات غذا درست کردم عشقم
لارا : از اتاق من برو بیرون قاتللللل (داد)
تهیونگ : اما عشقم اگه اینو نخوری حالت بد میشه ( سرش پایین بود و اشک میریخت)
تهیونگ : غذاتو میزارم بخورش عزیزم
لارا : برو بیرون
درسته تنها مکالمشون همین بود
صدای در خونه اومد فکر کردی تهیونگ رفته بیرون اما رفتی پایین و دیدی جیمین و جونگ کوک بودن
جیمین : لارا دعوا کردین ؟
لارا : من نمیخوام با قاتل بچم زندگی کنم ( گریه)
جیمین : بس کن لارا نمیخوای که سر یه تصادف که تقصیر هیچکدومتون نبود کل زندگیتو قهر بمونی که
تهیونگ : شاید حق با اونه ( بغض)
تهیونگ : شاید من قاتل بچم باشم ( گریه شدید)
کوک : تهیونگ تو قاتل نیستی لارا من و جیمین میریم لطفا یه کاری کنین
با رفتن جیمین و کوک سالن خالی و ساکت شد
خواستم برم بالا که
تهیونگ : ببخشید لارا
من مقصر بودم
ایکاش نمیرفتیم جنگل
حتی اگه میخوای ازم جدا بشی
جدا شو ( بغض)
لارا ویو همچنان
درسته ناراحت بودم اما نمیخواستم ازش جدا بشم
رفتم سمتش و بغلش کردم
لارا : منو ببخش منم نباید اینجوری رفتار میکردم عشقم لطفا ازم جدا نشو ( گریه )
تهیونگ : عشقم منو میبخشی
لارا : آره عشقم
و بغلی که یکماه دنبالش بودن🤍
۳.۰k
۲۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.