عشق اجباری

عشق اجباری
پارت ۱۸
صبح با صدای سانی که می گفت « بیددددددددااااار شوو»
از خواب بیدار شدم ، رفتم حموم وقتی که در حموم رو باز کردم ، یکی هم در اتاق رو باز کرد . فقط جیغ زدم « نیاااااا تو» نمی دونم کی بود ولی سریع در رو بست . منم تند تند لباس پوشیدم و گفتم « بیا تو» . در که باز شد دیدم دانیال هستش . بدون اینکه اجازه بدم دانیال حرف بزنه گفتم « آدم میخواد بره تو طویله یه اهمی میگه که گاو و گوسفند ها بفهمن می خوای بیای تو ، اون وقت تو ی الاغ عین گاو سرت رو انداختی پایین اومدی تو 😐» دانیال با صدایی که توش خنده موج می زد گفت« یه سوال من گاو یا الاغ » مانلی « گزینه ی آخر هر دو 😁» دانیال « رو تو برم بشر سنگ پا قزوینی بهت گفته زکی 😁» مانلی « خودم می دونم لازم نیست تو بگی 😁. خب حالا چیکار داشتی » دانیال « آهان کلا یادم رفت بود برا چی اومدم. اومدم بهت بگم آرایشگر اومده درستت کنه» مانلی « باش بگو بیاد همین جا حوصله ندارم پاشم برم بیرون» دانیال « باش» وقتی دانیال رفت یه ذره دقت کردم و به خودم گفتم چرا ما اینقدر زود با هم خوب شدیم ، اینکه دیروز کم مونده بود منو بزنه.
دیدگاه ها (۳)

ممنونم از حمایتتون 💜💜

عشق اجباریپارت ۱۹ همین جوری که داشتم فک می کردم صدای در زدن ...

عشق اجباریپارت ۱۷خودم کم در سر داشتم حالا دشمنای اینا هم اوم...

😐😐😐

یادته همیشه می گفتم دوس دارم از دور ببینمت؟ بعد تو لجباز می ...

جیمین فیک زندگی پارت ۹۳#

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط