ازدواج اجباری پارت 34
فلش بک خونه
جیمین:چرا اینقدر از من بدتت میاد
لاراان:بدم نمیام متنفرم ازت
جیمین :چرا
لاران :خودت روبه نفهمی نزن
جیمین :برای اتفاق چند سال پیشه
لاران:...
جیمین:بچه بازی رو بزار کنار و قبول کن تو اونموقع واقعا زشت بودی من چرا باید قبولت می کردم
لاران :به همون اندازه که من زشت بودم توعم بودی و میتونستی اون موقع اصن جوابمو ندی نه اینکه جلو اون همه آدم داد بزنی سرم و بگی گشو میمون(با داد)
جیمین :من.. معذرت می خام
لاران :معذرت خواهیتو نمی خام
جیمین:حداقل..
صدای در اومد
یونگی :بیایین بیرون
لاران :ا/ت ازت توقع نداشتم
ا/ت:...
جیمین:مثلا خواهرم بودی
ا/ت: ...
یونگی:در اون طرفه می تونین برین
لاران کیفش برداشت و رفت جیمین هم رفت
یونگی:دیدی گفتم اونا دارن عذاب میکشن
ا/ت:من فقط سعی کردم اونارو بهم برسونم
یونگی:اونا سرنوشت هم نیستن
ا/ت:حق با توعه
ویو لاران
تاکسی گیر نیومد و منم ماشین ندارم
خدا بگم چیکارت نکنه ا/ت اوف مجبورم با اتوبوس برم
توکوچه بودم که حس کردم یکی پشت سرمه هی نگا میکردم ولی کسی نبود بار آخر که برگشتم و کسی نبود بعدش روبه رومو دیدم که یه مرد سیاه پول با چاقو بود
من کارته و بکس رفتم پس سعی کردم بزنمش ولی بیهوشم کرد و دیگه چیزی یادم نمیاد
ویو جیمین
اون اصلا نزاشت بهش بگم که الان دوستش دارم حقم داره من جلوی اون همه آدم بهش گفتم گمشو میمون صد درصد بهش بر می خوره و فراموش نمیکنه ولی پس احساسات من چی
دینگ دینگ (صدای پیام گوشی)
به صحفه نگاه کردم به عکس بود اون لاران بود که بیهوش بود یه لحضه اصتراب کل بدنمو در اختیار گرفت.
ناشناس:اگه می خایی کشته نشه بیا به این آدرس
جیمین:چرا اینقدر از من بدتت میاد
لاراان:بدم نمیام متنفرم ازت
جیمین :چرا
لاران :خودت روبه نفهمی نزن
جیمین :برای اتفاق چند سال پیشه
لاران:...
جیمین:بچه بازی رو بزار کنار و قبول کن تو اونموقع واقعا زشت بودی من چرا باید قبولت می کردم
لاران :به همون اندازه که من زشت بودم توعم بودی و میتونستی اون موقع اصن جوابمو ندی نه اینکه جلو اون همه آدم داد بزنی سرم و بگی گشو میمون(با داد)
جیمین :من.. معذرت می خام
لاران :معذرت خواهیتو نمی خام
جیمین:حداقل..
صدای در اومد
یونگی :بیایین بیرون
لاران :ا/ت ازت توقع نداشتم
ا/ت:...
جیمین:مثلا خواهرم بودی
ا/ت: ...
یونگی:در اون طرفه می تونین برین
لاران کیفش برداشت و رفت جیمین هم رفت
یونگی:دیدی گفتم اونا دارن عذاب میکشن
ا/ت:من فقط سعی کردم اونارو بهم برسونم
یونگی:اونا سرنوشت هم نیستن
ا/ت:حق با توعه
ویو لاران
تاکسی گیر نیومد و منم ماشین ندارم
خدا بگم چیکارت نکنه ا/ت اوف مجبورم با اتوبوس برم
توکوچه بودم که حس کردم یکی پشت سرمه هی نگا میکردم ولی کسی نبود بار آخر که برگشتم و کسی نبود بعدش روبه رومو دیدم که یه مرد سیاه پول با چاقو بود
من کارته و بکس رفتم پس سعی کردم بزنمش ولی بیهوشم کرد و دیگه چیزی یادم نمیاد
ویو جیمین
اون اصلا نزاشت بهش بگم که الان دوستش دارم حقم داره من جلوی اون همه آدم بهش گفتم گمشو میمون صد درصد بهش بر می خوره و فراموش نمیکنه ولی پس احساسات من چی
دینگ دینگ (صدای پیام گوشی)
به صحفه نگاه کردم به عکس بود اون لاران بود که بیهوش بود یه لحضه اصتراب کل بدنمو در اختیار گرفت.
ناشناس:اگه می خایی کشته نشه بیا به این آدرس
۳.۲k
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.