سلاممممم
سلاممممم
بچه ها خیلی خیلی معذرت میخوام چند هفته نبودم ولی ممنونم که تواین مدت حمایتم کردید
و یه چیز دیگه که من روزی يک پارت بیشتر نمیتونم بنویسم
بریم سراغ ادامه ی فیک؟!
نام :میزبان من
پارت 7
فردا صبح
ویو نامجون
از خواب بیدار شدم دیدم یونگی هیونگ هنوز خوابه
قرار بود امروز به خونه ی یلدا بریم چون مامان و باباش دعوتمون کردن
رفتم یه دوش 30مینی گرفتم
یونگی هیونگ تازه بیدار شده بود و بعد من رفت که دوش بگیره
یه پیرهن سفید که توش هیکلم معلوم بود پوشیدمو یه شلوار مشکی پوشیدم
یونگی هیونگ از حمام بیرون اومد
ویو یونگی
از حمام بیرون اومدم با نامجون مواجه شدم چه لباسش بهش میاد
خودم هم یه تیشرت مشکی و یه شلوار لش پوشیدم و... دیگه تقریبا هر دومون آماده بودیم که زنگ تلفن نامجون توجه جفتمون رو جلب کرد
ویو یلدا
صب از خواب بیدار شدم و یه دوش گرفتم و رفتم پایین همه سر میز صبحونه نشسته بودن
بعد از صبحونه به نامجون زنگ زدم
مکالمه ی نامجون و یلدا
یلدا :سلام
نامجون :سلام.. خوبی؟
یلدا :خوبم ممنون تو چطوری؟
نامجون: منم خوبم ما حاضریم
یلدا :اوکی راننده پایین منتظر هست اون شمارو به خونهی من میاره
نامجون :باشه... خداحافظ
یلدا :خداحافظ
پایان مکالمه
ویو نویسنده
نامجون و یونگی سوار ماشین شدن و به طرف خونه ی یلدا حرکت کردن
فلش بک به خونهی یلدا
زنگ در رو زدن... در باز شد و با یلدا مواجه شدن
یلدا اون ها رو به داخل خونه هدایت میکنه
به اعضای خانواده یلدا میرسن و باید دست بدن یلدا یکی یکی اعضای خانواده اش رو معرفی میکنه به امیر میرسه
امیر باقیافهای در هم با نامجون و یونگی دست میده انگار از چیزی خیلی عصبیه
یلدا مادر و پدرش رو هم معرفی میکنه و همه روی مبل میشینن
زهرا سعید کنار هم
مادر و پدر یلدا و امیر کناره هم
نامجون و یونگی کنار هم و یلدا هم روی مبل تک نفره که کنار مبل نامجون بود نشست
کمی باهم صحبت کردن انگار امیر کمی نظرش بر گشته بود و راضی به نظر میرسید امیر گفت
امیر:میآید باهم پلستیشن بازی کنیم؟ *روبه نامجون و یونگی و سعید*
نامجون :البته چرا که نه؟ *واسه یونگی ترجمه میکنه*
اون ها 2ساعت باهم بازی کردن
فلش بک به ناهار
...
بچه ها عکس لباس یلدا هم اسلاید بعد هست
بچه ها خیلی خیلی معذرت میخوام چند هفته نبودم ولی ممنونم که تواین مدت حمایتم کردید
و یه چیز دیگه که من روزی يک پارت بیشتر نمیتونم بنویسم
بریم سراغ ادامه ی فیک؟!
نام :میزبان من
پارت 7
فردا صبح
ویو نامجون
از خواب بیدار شدم دیدم یونگی هیونگ هنوز خوابه
قرار بود امروز به خونه ی یلدا بریم چون مامان و باباش دعوتمون کردن
رفتم یه دوش 30مینی گرفتم
یونگی هیونگ تازه بیدار شده بود و بعد من رفت که دوش بگیره
یه پیرهن سفید که توش هیکلم معلوم بود پوشیدمو یه شلوار مشکی پوشیدم
یونگی هیونگ از حمام بیرون اومد
ویو یونگی
از حمام بیرون اومدم با نامجون مواجه شدم چه لباسش بهش میاد
خودم هم یه تیشرت مشکی و یه شلوار لش پوشیدم و... دیگه تقریبا هر دومون آماده بودیم که زنگ تلفن نامجون توجه جفتمون رو جلب کرد
ویو یلدا
صب از خواب بیدار شدم و یه دوش گرفتم و رفتم پایین همه سر میز صبحونه نشسته بودن
بعد از صبحونه به نامجون زنگ زدم
مکالمه ی نامجون و یلدا
یلدا :سلام
نامجون :سلام.. خوبی؟
یلدا :خوبم ممنون تو چطوری؟
نامجون: منم خوبم ما حاضریم
یلدا :اوکی راننده پایین منتظر هست اون شمارو به خونهی من میاره
نامجون :باشه... خداحافظ
یلدا :خداحافظ
پایان مکالمه
ویو نویسنده
نامجون و یونگی سوار ماشین شدن و به طرف خونه ی یلدا حرکت کردن
فلش بک به خونهی یلدا
زنگ در رو زدن... در باز شد و با یلدا مواجه شدن
یلدا اون ها رو به داخل خونه هدایت میکنه
به اعضای خانواده یلدا میرسن و باید دست بدن یلدا یکی یکی اعضای خانواده اش رو معرفی میکنه به امیر میرسه
امیر باقیافهای در هم با نامجون و یونگی دست میده انگار از چیزی خیلی عصبیه
یلدا مادر و پدرش رو هم معرفی میکنه و همه روی مبل میشینن
زهرا سعید کنار هم
مادر و پدر یلدا و امیر کناره هم
نامجون و یونگی کنار هم و یلدا هم روی مبل تک نفره که کنار مبل نامجون بود نشست
کمی باهم صحبت کردن انگار امیر کمی نظرش بر گشته بود و راضی به نظر میرسید امیر گفت
امیر:میآید باهم پلستیشن بازی کنیم؟ *روبه نامجون و یونگی و سعید*
نامجون :البته چرا که نه؟ *واسه یونگی ترجمه میکنه*
اون ها 2ساعت باهم بازی کردن
فلش بک به ناهار
...
بچه ها عکس لباس یلدا هم اسلاید بعد هست
۸۵۷
۱۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.