پارت۶۳
پارت۶۳
من ازت متنفر نیستم
دو هفته از اون جریان میگذشت
رابطه بینمون وحشتناک بهم ریخته بود هروقت میدیدمش ناخودآکاه
بهش تیکه میزدم و بحث طلاق و میکشیدم وسط
چون واقعا خسته شده بودم بارها هه را رو آورده بود اینجا
جلو چشم خدم همو بغل میکردن
وقتی نمیخادم چرا الکی میچزونم ها؟
هرجور شده امروز باید بریم و طلاقمونو بگیریم اکه هم نشد فرار میکنم
نشسته بودم که با صدای شکستن چیزی دوون دوون به طرف پله ها رفتم
شوگا بود عصبلنی از دیدنش مردمک چشمام و تو حدقع چشمام چرخوندم
تلو تلو میخورد و دستش و همش تکیه دیوار گرفته بود
از پله تا رفتم پایین و دست به سینه و با حالت حق بجانبی جلوش وایسادم
-داری خستم میکنی جناب مین یونکی.. یا طلاقم میدی یا از این خونه فرار میکنم
سرفع خشکی کرد و سرش و گرفت بالا
وای خدایا این چرا اینجوری بود؟
عرق داشت از سر و صورتش میچکید و نفس نفس میزد و قرمز قرمز بود
به طرفش رفتم و دستم و رو بازوش گذاشتم
-خوبی؟
سری تکون داد و به زور به طبقه بالا رفت
برای احتیاط آروم دنبالش رفتم دیدم دارا میره شونه ای انداخت بالا و خاستم برگردم که یدفه با صدای افتادن چیزی برگشتم طرفش
نقش زمین شده بود با ترس به طرفش رفتم و صداش زدم ولی صدایی ازش نیومد
کنارش با ترس زانو زدم و دستم و رو پیشونیش گذاشتم داغه داغ بود
دستم و جلو دهنم گرفتم تا گریه نکنم بدجور ترسیده بودم
با هر مکافاتی که بود کشون کشون به طرف تخت بردمش و رو نخت خابوندمش و لباساشو عوض کردم
سریع به طرف گوشیم رفتم فقط شماره بورام و جیمین و داشتم شماره جفتشون رو گرفتم اما هر دوشون خامونش بودن معلوم نبود کدوم گوری بودن﴿اهم🗿﴾
با عصبانیت گوشی رو روی اپن انداختم
تصمیم گرفتم خدم دست بکار بشم
اول یه تشت آب یخ آماده کردم و سریع بردم بالا
دستمال و توی آب یخ فرو کردم و گذاشتم رو پیشونیش تا یکم خنک. بشه
بعدم سریع رفتم طبقه پایین تا به آمبلانس زنگ بزنم
دستمالش رو هی چند دقیقه یکبار عوض میکردم
نگرانش بودم... اونم خیل زیاد
..........
۲۵لایک
۶۰کامنت
من ازت متنفر نیستم
دو هفته از اون جریان میگذشت
رابطه بینمون وحشتناک بهم ریخته بود هروقت میدیدمش ناخودآکاه
بهش تیکه میزدم و بحث طلاق و میکشیدم وسط
چون واقعا خسته شده بودم بارها هه را رو آورده بود اینجا
جلو چشم خدم همو بغل میکردن
وقتی نمیخادم چرا الکی میچزونم ها؟
هرجور شده امروز باید بریم و طلاقمونو بگیریم اکه هم نشد فرار میکنم
نشسته بودم که با صدای شکستن چیزی دوون دوون به طرف پله ها رفتم
شوگا بود عصبلنی از دیدنش مردمک چشمام و تو حدقع چشمام چرخوندم
تلو تلو میخورد و دستش و همش تکیه دیوار گرفته بود
از پله تا رفتم پایین و دست به سینه و با حالت حق بجانبی جلوش وایسادم
-داری خستم میکنی جناب مین یونکی.. یا طلاقم میدی یا از این خونه فرار میکنم
سرفع خشکی کرد و سرش و گرفت بالا
وای خدایا این چرا اینجوری بود؟
عرق داشت از سر و صورتش میچکید و نفس نفس میزد و قرمز قرمز بود
به طرفش رفتم و دستم و رو بازوش گذاشتم
-خوبی؟
سری تکون داد و به زور به طبقه بالا رفت
برای احتیاط آروم دنبالش رفتم دیدم دارا میره شونه ای انداخت بالا و خاستم برگردم که یدفه با صدای افتادن چیزی برگشتم طرفش
نقش زمین شده بود با ترس به طرفش رفتم و صداش زدم ولی صدایی ازش نیومد
کنارش با ترس زانو زدم و دستم و رو پیشونیش گذاشتم داغه داغ بود
دستم و جلو دهنم گرفتم تا گریه نکنم بدجور ترسیده بودم
با هر مکافاتی که بود کشون کشون به طرف تخت بردمش و رو نخت خابوندمش و لباساشو عوض کردم
سریع به طرف گوشیم رفتم فقط شماره بورام و جیمین و داشتم شماره جفتشون رو گرفتم اما هر دوشون خامونش بودن معلوم نبود کدوم گوری بودن﴿اهم🗿﴾
با عصبانیت گوشی رو روی اپن انداختم
تصمیم گرفتم خدم دست بکار بشم
اول یه تشت آب یخ آماده کردم و سریع بردم بالا
دستمال و توی آب یخ فرو کردم و گذاشتم رو پیشونیش تا یکم خنک. بشه
بعدم سریع رفتم طبقه پایین تا به آمبلانس زنگ بزنم
دستمالش رو هی چند دقیقه یکبار عوض میکردم
نگرانش بودم... اونم خیل زیاد
..........
۲۵لایک
۶۰کامنت
۱۵.۵k
۱۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.