وقتی توی دعوا میگن برو بمیر درخواستی و اگه کارکتری که م
وقتی توی دعوا میگن برو بمیر ( درخواستی و اگه کارکتری که میخواستی توش نبود بگو تو کامنتا تا بهش اضافه کنم )
مایکی : ای کاش بمیری
ات : چی ( با بغض )
مایکی : ای کاش بمیرییییی ( با داد )
ات رفت سمت اشبخونه و یک چاقو ورداشت مایکی یک لحظه دید که توی دست ات چاقوی سریع رفت تو اشبزخونه
مایکی : چیکار میکنی اونو بزار زمین ( با داد )
ات : گفتی بمیرم باشه منم خودمو میکشم
ات میخواست بکشه تو رگ دستش یک چیزی نزاشت رگشو ببره و دید چاقو فرو رفته تو دست مایکی .
ات : متاسفم ببخش منو من تورو زخمی کردم ( دست مایکی رو گرفته بود داشت گریه می کرد )
( مایکی ات بغل کرد دستشو پشتش برد گفت )
مایکی : هر چی میخوای بگو و خالی شو
سانزو : ای کاش بمیری ( با داد )
ات رفت پشت بوم و چشماش رو بست خودشو پرت کرد و دید یک چیزی لباسشو گرفته دید سانزو بود گفت
ات : ولم کن من لیاقت زندگی با تو ندارم ببخش که اومدم تو زندگیت ( سانزو چونه ات سمت خودش کرد )
سانزو : من از روی اعصبانیت گفتم وگرنه من بدون تو نمیتونم حتی نفس
کاکوچو : ای کاش بمیری ( با داد )
ات رفت یک تفنگ از کمد کاکوچو برداشت گذاشت رو سرش تا کاکوچو دید بلند داد زد
کاکوچو : ات اونو بزار کنار مگه دیونه شدی ؟
ات : تو خودت به من گفتی ای کاش بمیری و الان دادم خودمو میکشم ( با داد و گریه )
کاکوچو : ( رفت جلو و تفنگ رو گرفت و پرت کرد زمین و ات رو بغل کرد ) من واقعا متاسفم نمیخواستم تو رو ناراحت کنم این حرف من کاملا اشتباه بود ات
کوکو : ای کاش بمیری و رفت بیرون شما داشتین اتاق رو با تمیز میکردین که زنگ ایفون خورد ایفون تصویر نداره
ات : بل ه ( بغض )
؟ : لطفا بیان پایین
( و اتم رفت پایین دید کوکو با یک دسته گل دم دره و زانو زده )
کوکو : منو ببخش لطفا ( بچه ها بخدا من موقعه سناریو نوشت تریاک نمیکشم )
ات : این گلا واسه منه ؟
کوکو : اره
ات : میبخشمت
کوکو : ممنون ( لپ ات رو بوس کرد و ات سرخ شد )
ران : از دستت خسته شدم برو بمیر دیگه
ات : خیلی نامردی ران ( با بغض ) و ات از خونه زد بیرون و چونکه شب بود گم شد و فقط گوشیش همراهش بود و زنگ زد به ران
ات : ( زنگ زد به ران ) ران بیا دنبالم ( با گریه )
ران : چرا گریه میکنی ات ؟ بگو کجایی
ات : نمیدونم گم شدم تو رو خدا بیا دنبالم من میترسم ( با گریه )
ران : باشه باشه گریه نکن الان پیدات میکنم و رفت دور اطراف خونه رو گذشت و ات رو دید وسط درخت های پارکه رو به روی خونشونه
ران : اتتتت ( باداد ) و رفت ات رو بغل کرد
ات : ران منو ببخشش
ران : تو نباید معذرت بخوای منم که اشتباه کردم منو ببخش ( پرنسسی ات رو بغل کرد و سوار ماشین شدن و رفتن خونه )
ریندو : ازت متنفرم ای کاش بمیری
ات : ( رفت توی اتاق و درو قفل کرد و نشست گریه کرد )
۱ ساعت بعد
ریندو : ( رفت کلی شکلات گرفت و یک نامه که روش نوشته شده بود منو ببخش رو از زیر در داد اون طرف در ) ات منو ببخش
ات : همه اینا مال منه ؟
ریندو : اره همه همش
ات : مرسی ( درو باز کرد )
ریندو : خواهش میکنم بیا بریم فلیم ببینیم
ات : موافقم بریم
باجی : ای کاش بمیری
ات : چی ؟
باجی : همون که شنیدی
ات : ( رفت خونه مامانش )
نیم ساعت بعد
باجی : ( زنگ زد به ات )
مامان ات : دخترم گوشیت زنگ میخوره باجیه
ات : ( دراز کشیده بود روی مبل ) ولش کن
باجی : ( از دوباره زنگ زد )
ات : ( کفری شد و جواب داد ) چته ؟
باجی : کجایی عزیزم ؟
ات : خونه عمت
باجی : ناراحتی از دستم عسلم ؟
ات : با اون حرفی که زدی معلومه اره
باجی : میشه نیمساعت دیگه از خونه بیای بیرون ؟ فقط تا دم در بیا
ات : نمیام
باجی : لطفا
ات : نوچ نمیام
باجی : بخاطر من بیا دیگه جوجو
ات : حالا اسرار میکنی میام خدافظ
باجی : خدافظ قند عسلم
نیم ساعت بعد
باجی با یک دسته گل رز سیاه ( ات رز سیاه رو خیلی دوست داره ) و یک عروسک جلوی دره ( باجی زنگ میزنه به ات ) خوشگلم بیا پایین
ات : ایشش ، اومدم
باجی : باشه بیا
ات : ( اومد و وسایل رو دید ) بازم که دل منو بردی ( با خنده )
باجی : این یعنی الان منو میبخشی ؟
ات : بزار فکر کنم ، اره
باجی : پس الان میای خونه ؟ من گشنمه
ات : نوچ برو غذا حاضری بگیر من میخوام خونه مامانم امشب بمونم ( درو بست و وسایل رو گرفت )
ات : ( اروم ) دیونه عاشق
مایکی : ای کاش بمیری
ات : چی ( با بغض )
مایکی : ای کاش بمیرییییی ( با داد )
ات رفت سمت اشبخونه و یک چاقو ورداشت مایکی یک لحظه دید که توی دست ات چاقوی سریع رفت تو اشبزخونه
مایکی : چیکار میکنی اونو بزار زمین ( با داد )
ات : گفتی بمیرم باشه منم خودمو میکشم
ات میخواست بکشه تو رگ دستش یک چیزی نزاشت رگشو ببره و دید چاقو فرو رفته تو دست مایکی .
ات : متاسفم ببخش منو من تورو زخمی کردم ( دست مایکی رو گرفته بود داشت گریه می کرد )
( مایکی ات بغل کرد دستشو پشتش برد گفت )
مایکی : هر چی میخوای بگو و خالی شو
سانزو : ای کاش بمیری ( با داد )
ات رفت پشت بوم و چشماش رو بست خودشو پرت کرد و دید یک چیزی لباسشو گرفته دید سانزو بود گفت
ات : ولم کن من لیاقت زندگی با تو ندارم ببخش که اومدم تو زندگیت ( سانزو چونه ات سمت خودش کرد )
سانزو : من از روی اعصبانیت گفتم وگرنه من بدون تو نمیتونم حتی نفس
کاکوچو : ای کاش بمیری ( با داد )
ات رفت یک تفنگ از کمد کاکوچو برداشت گذاشت رو سرش تا کاکوچو دید بلند داد زد
کاکوچو : ات اونو بزار کنار مگه دیونه شدی ؟
ات : تو خودت به من گفتی ای کاش بمیری و الان دادم خودمو میکشم ( با داد و گریه )
کاکوچو : ( رفت جلو و تفنگ رو گرفت و پرت کرد زمین و ات رو بغل کرد ) من واقعا متاسفم نمیخواستم تو رو ناراحت کنم این حرف من کاملا اشتباه بود ات
کوکو : ای کاش بمیری و رفت بیرون شما داشتین اتاق رو با تمیز میکردین که زنگ ایفون خورد ایفون تصویر نداره
ات : بل ه ( بغض )
؟ : لطفا بیان پایین
( و اتم رفت پایین دید کوکو با یک دسته گل دم دره و زانو زده )
کوکو : منو ببخش لطفا ( بچه ها بخدا من موقعه سناریو نوشت تریاک نمیکشم )
ات : این گلا واسه منه ؟
کوکو : اره
ات : میبخشمت
کوکو : ممنون ( لپ ات رو بوس کرد و ات سرخ شد )
ران : از دستت خسته شدم برو بمیر دیگه
ات : خیلی نامردی ران ( با بغض ) و ات از خونه زد بیرون و چونکه شب بود گم شد و فقط گوشیش همراهش بود و زنگ زد به ران
ات : ( زنگ زد به ران ) ران بیا دنبالم ( با گریه )
ران : چرا گریه میکنی ات ؟ بگو کجایی
ات : نمیدونم گم شدم تو رو خدا بیا دنبالم من میترسم ( با گریه )
ران : باشه باشه گریه نکن الان پیدات میکنم و رفت دور اطراف خونه رو گذشت و ات رو دید وسط درخت های پارکه رو به روی خونشونه
ران : اتتتت ( باداد ) و رفت ات رو بغل کرد
ات : ران منو ببخشش
ران : تو نباید معذرت بخوای منم که اشتباه کردم منو ببخش ( پرنسسی ات رو بغل کرد و سوار ماشین شدن و رفتن خونه )
ریندو : ازت متنفرم ای کاش بمیری
ات : ( رفت توی اتاق و درو قفل کرد و نشست گریه کرد )
۱ ساعت بعد
ریندو : ( رفت کلی شکلات گرفت و یک نامه که روش نوشته شده بود منو ببخش رو از زیر در داد اون طرف در ) ات منو ببخش
ات : همه اینا مال منه ؟
ریندو : اره همه همش
ات : مرسی ( درو باز کرد )
ریندو : خواهش میکنم بیا بریم فلیم ببینیم
ات : موافقم بریم
باجی : ای کاش بمیری
ات : چی ؟
باجی : همون که شنیدی
ات : ( رفت خونه مامانش )
نیم ساعت بعد
باجی : ( زنگ زد به ات )
مامان ات : دخترم گوشیت زنگ میخوره باجیه
ات : ( دراز کشیده بود روی مبل ) ولش کن
باجی : ( از دوباره زنگ زد )
ات : ( کفری شد و جواب داد ) چته ؟
باجی : کجایی عزیزم ؟
ات : خونه عمت
باجی : ناراحتی از دستم عسلم ؟
ات : با اون حرفی که زدی معلومه اره
باجی : میشه نیمساعت دیگه از خونه بیای بیرون ؟ فقط تا دم در بیا
ات : نمیام
باجی : لطفا
ات : نوچ نمیام
باجی : بخاطر من بیا دیگه جوجو
ات : حالا اسرار میکنی میام خدافظ
باجی : خدافظ قند عسلم
نیم ساعت بعد
باجی با یک دسته گل رز سیاه ( ات رز سیاه رو خیلی دوست داره ) و یک عروسک جلوی دره ( باجی زنگ میزنه به ات ) خوشگلم بیا پایین
ات : ایشش ، اومدم
باجی : باشه بیا
ات : ( اومد و وسایل رو دید ) بازم که دل منو بردی ( با خنده )
باجی : این یعنی الان منو میبخشی ؟
ات : بزار فکر کنم ، اره
باجی : پس الان میای خونه ؟ من گشنمه
ات : نوچ برو غذا حاضری بگیر من میخوام خونه مامانم امشب بمونم ( درو بست و وسایل رو گرفت )
ات : ( اروم ) دیونه عاشق
- ۷۵۳
- ۲۹ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط