♡فیک جونگکوک♡
♡فیک جونگکوک♡
پارت ۴
استاد جذاب من
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
از زبان ات
صبح ساعت ۸ از خواب پاشدم اههههههه یه روز دیگه
یه قهوه درست کردم تا بخورم
ات:هوممم چه خوشمزس
یه نیمساعت بعد صبحونم رو خوردم بعد رفتم ادامه ی سریال نام من رو دیدم لامصب خیلی سریال خوبی
°°ساعت ۱۱:۰۰°°
اوففف سریالمم تموم شد رفتم واسه خودم کیمچی درست کنم دیدم وسایلش رو ندارم و رفتم یه لباس پوشیدم (عکسش رو میزارم ) و رفتم فروشگاه تا وسایل بگیرم
۳۰دقیقه بعد
از زبان ات
خریدام رو کردم و رفتم حساب کردم و بعد رفتم خونه
💜🍓ساعت ۲ 🍓💜
هوممم کیمچیم آماده شد گشنم شد میز رو چیدم و نهار مو خوردن بعد میز رو جمع کردم و رفتم حاضر شم یه لباس پوشیدم و یه خط چشم گربه ای کوچیک و یه بالم لب با یه سایه ی شاین صورتی کم رنگ زدم و بعدش زنگ زدم به استاد
☆☆☆مکالمه ی ات و جونگکوک ☆☆☆
ات: الو سلام استاد
جونگکوک: او سلام ات خوبی
ات : هوم مرسی استاد خوبم راستی کی بیام کافه
جونگکوک: آ راستی اصن یادم نبود خوب آدرس بده بیام دنبالت بریم
ات : نه ممنون خودم میام
جونگکوک:نه خودم میام دنبالت
ات : آ ممنون
جونگکوک : قابلی نداشت
ات: خدافظ
جونگکوک : خدافظ
🍓🍓پایان مکالمه ی ات و جونگکوک🍓🍓
از زبان جونگکوک
وای اصن یادم نبود امروز با ات قرار دارم اوووف جونگکوک چقد گیجی ( عه زشته پسرم یه ملت دارن خودشون و ج*ر میدن تو رو ببینن 🗿)
رفتم یه لباس پوشیدم و سوئیچ ماشینم رو برداشتم و رفتم سوار ماشینم شدم رفتم سمت آدرس ی که ات داده بود
زنگ زدم به ات تا بیاد پایین و وقتی اومد احساس کردم از کیوتیش قلبم گرفت همینجوری محو نگاه کردن بهش بودم که با صدا زدناش به خودم اومدم
ات : جونگکوک جونگکوک
جونگکوک: آ ها ببخشید حواسم نبود
تک خنده ای کردم و گفتم
ات : خب نمیخوای راه بیفتی
جونگکوک: عا چرا بریم
ساعت ۴:۳۰
جونگکوک : خب رسیدیم
برگشتم سمت ات که دیدم ات به طرز خیلی کیوتی خوابیده بود ویییییییی چه خوشگله دلم براش ضعف رفت
جونگکوک: ات ات بیدار شو رسیدیم
ات : عومممم اوک بیدار شدم بریم
جونگکوک : بریم
ات : داشتیم میرفتیم که سرم گیج رفت داشتم میافتادم که جونگکوک منو گرفت واییی قلبم ذوب شد چقدر بغلش گرمه
از زبان جونگکوک
داشتیم راه میرفتیم که دیدم ات داره میوفته
جونگکوک: ات ات خوبی ؟ چیشد حالت خوبه بریم دکتر
ات : وای نه نه چرا انقدر نگرانی فقط سرمگیج رفت
جونگکوک: اوفففف دختر کم بود سکته کنم
ات: وقتی گفت کم بود سکته کنم احساس کردم یه حسی بم داره اوفف ات چقدر تو هولی بیا برو بابا
جونگکوک : بریم خوبی ؟
ات : آره بریم خوبم
رفتیم کافه نشستیم رو یکی از میز های کافه
جونگکوک: خب چی میخوری سفارش بدیم
ات : اومممم پیتزا
جونگکوک : از کیوتیش یه خنده ای کردم و گفتم باش پس منم پیتزا میخورم
ات : اوک ولی به چی میخندی ( با یه اخم کیوت )
جونگکوک: هیچی بابا ولش کن
ات : اوک
جونگکوک: خب ات راستش میخواستم یه چی بهت بگم نمیدونم توهم همین حس رو راجب من داشته باشی اما خبببب دیگه نمیخوام هنرجوم باشی
ات : وای چی نه جونگکوک ترو خدا من جایی رو بهتر از کلاس تو پیدا نمیکنم
جونگکوک: وای دختر تو چقدر خنگی خب راستش اومممم منظورم اینه میشه دوست دخترم شی خب راستش من دوست دارم
ات : واییییییییییی منم دوست دارم بانیممممم
جونگکوک : اومد جلو و لباش رو گذاشت رو لبام و آروم میبوسیدم که ول کن لبام شد و گفت :اوممم چه لبای خوشمزه ای داری ات : عههه جونگکوک
جونگکوک: اووو بیبی خجالتی من لپاش شبیه گوجه شده
ات : هه(خندید )
پیتزامون هم اومد داشتم پیتزا رو میخوردم که جونگکوک : ات داشت پیتزا ش رو میخورد که دیدم سس خورده به گوشه ی لبش و با دستم پاکش کردم و بازم لپاش گل انداخت و بقیه پیتزا م رو خوردم
پایان
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
پارت ۴
استاد جذاب من
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
از زبان ات
صبح ساعت ۸ از خواب پاشدم اههههههه یه روز دیگه
یه قهوه درست کردم تا بخورم
ات:هوممم چه خوشمزس
یه نیمساعت بعد صبحونم رو خوردم بعد رفتم ادامه ی سریال نام من رو دیدم لامصب خیلی سریال خوبی
°°ساعت ۱۱:۰۰°°
اوففف سریالمم تموم شد رفتم واسه خودم کیمچی درست کنم دیدم وسایلش رو ندارم و رفتم یه لباس پوشیدم (عکسش رو میزارم ) و رفتم فروشگاه تا وسایل بگیرم
۳۰دقیقه بعد
از زبان ات
خریدام رو کردم و رفتم حساب کردم و بعد رفتم خونه
💜🍓ساعت ۲ 🍓💜
هوممم کیمچیم آماده شد گشنم شد میز رو چیدم و نهار مو خوردن بعد میز رو جمع کردم و رفتم حاضر شم یه لباس پوشیدم و یه خط چشم گربه ای کوچیک و یه بالم لب با یه سایه ی شاین صورتی کم رنگ زدم و بعدش زنگ زدم به استاد
☆☆☆مکالمه ی ات و جونگکوک ☆☆☆
ات: الو سلام استاد
جونگکوک: او سلام ات خوبی
ات : هوم مرسی استاد خوبم راستی کی بیام کافه
جونگکوک: آ راستی اصن یادم نبود خوب آدرس بده بیام دنبالت بریم
ات : نه ممنون خودم میام
جونگکوک:نه خودم میام دنبالت
ات : آ ممنون
جونگکوک : قابلی نداشت
ات: خدافظ
جونگکوک : خدافظ
🍓🍓پایان مکالمه ی ات و جونگکوک🍓🍓
از زبان جونگکوک
وای اصن یادم نبود امروز با ات قرار دارم اوووف جونگکوک چقد گیجی ( عه زشته پسرم یه ملت دارن خودشون و ج*ر میدن تو رو ببینن 🗿)
رفتم یه لباس پوشیدم و سوئیچ ماشینم رو برداشتم و رفتم سوار ماشینم شدم رفتم سمت آدرس ی که ات داده بود
زنگ زدم به ات تا بیاد پایین و وقتی اومد احساس کردم از کیوتیش قلبم گرفت همینجوری محو نگاه کردن بهش بودم که با صدا زدناش به خودم اومدم
ات : جونگکوک جونگکوک
جونگکوک: آ ها ببخشید حواسم نبود
تک خنده ای کردم و گفتم
ات : خب نمیخوای راه بیفتی
جونگکوک: عا چرا بریم
ساعت ۴:۳۰
جونگکوک : خب رسیدیم
برگشتم سمت ات که دیدم ات به طرز خیلی کیوتی خوابیده بود ویییییییی چه خوشگله دلم براش ضعف رفت
جونگکوک: ات ات بیدار شو رسیدیم
ات : عومممم اوک بیدار شدم بریم
جونگکوک : بریم
ات : داشتیم میرفتیم که سرم گیج رفت داشتم میافتادم که جونگکوک منو گرفت واییی قلبم ذوب شد چقدر بغلش گرمه
از زبان جونگکوک
داشتیم راه میرفتیم که دیدم ات داره میوفته
جونگکوک: ات ات خوبی ؟ چیشد حالت خوبه بریم دکتر
ات : وای نه نه چرا انقدر نگرانی فقط سرمگیج رفت
جونگکوک: اوفففف دختر کم بود سکته کنم
ات: وقتی گفت کم بود سکته کنم احساس کردم یه حسی بم داره اوفف ات چقدر تو هولی بیا برو بابا
جونگکوک : بریم خوبی ؟
ات : آره بریم خوبم
رفتیم کافه نشستیم رو یکی از میز های کافه
جونگکوک: خب چی میخوری سفارش بدیم
ات : اومممم پیتزا
جونگکوک : از کیوتیش یه خنده ای کردم و گفتم باش پس منم پیتزا میخورم
ات : اوک ولی به چی میخندی ( با یه اخم کیوت )
جونگکوک: هیچی بابا ولش کن
ات : اوک
جونگکوک: خب ات راستش میخواستم یه چی بهت بگم نمیدونم توهم همین حس رو راجب من داشته باشی اما خبببب دیگه نمیخوام هنرجوم باشی
ات : وای چی نه جونگکوک ترو خدا من جایی رو بهتر از کلاس تو پیدا نمیکنم
جونگکوک: وای دختر تو چقدر خنگی خب راستش اومممم منظورم اینه میشه دوست دخترم شی خب راستش من دوست دارم
ات : واییییییییییی منم دوست دارم بانیممممم
جونگکوک : اومد جلو و لباش رو گذاشت رو لبام و آروم میبوسیدم که ول کن لبام شد و گفت :اوممم چه لبای خوشمزه ای داری ات : عههه جونگکوک
جونگکوک: اووو بیبی خجالتی من لپاش شبیه گوجه شده
ات : هه(خندید )
پیتزامون هم اومد داشتم پیتزا رو میخوردم که جونگکوک : ات داشت پیتزا ش رو میخورد که دیدم سس خورده به گوشه ی لبش و با دستم پاکش کردم و بازم لپاش گل انداخت و بقیه پیتزا م رو خوردم
پایان
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
۱۷.۰k
۲۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.