فیک جونگکوک استاد جذاب من
فیک جونگکوک استاد جذاب من
پارت ۵
ساعت ۷
از زبان ات
غذامون رو تموم کردیم و جونگکوک رفت حساب کنه
جونگکوک: خب ات پاشو بریم
ات : باش بریم
سوار ماشین جونگکوک شدیم
۱۰ دیقه بعد
ات : امم جونگکوک راه و اشتباه نمیری ؟
جونگکوک : نچ از این به بعد پیش من میمونی
ات : یااا من لباس ندارم تو خونه ی تو
جونگکوک: به یکی از نگهبان ها گفتم بره بیاره
ات : اوک ولی چرا اینقد یهویی خب میذاشتی فردا میومدم پیشت
جونگکوک: چه فرقی داره یا امروز یا فردا
ات :هوم
جونگکوک: خب رسیدیم
ات ویو
از ماشین پیاده شدیم اما با دیدن عمارت که چه عرض کنم قصری بود برا خودش دهنم وا موند
ات : واوووو
جونگکوک: خندید و گفت چیه مگه تا حالا عمارت ندیدی
ات : دیدم اما این یه پا قصره
جونگکوک : اون یکی عمارت مال کی بوده ( عصبی )
ات : آرام بابا من مامان بابام و تو ۱۰ سالگی از دست دادم اون موقع بابای من یکی از بزرگترین مافیا ها بود و ما پولدار بودیم بعد از این که مرد داداش عوضی پارک جیمین کل مال و اموال بابام رو برداشت و فرار کرد منم پیش خالم بزرگ شدم
جونگکوک : آها ببخشید که قضاوتت کردم بیب
ات : عیب نداره
بعد وارد عمارت شدیم کلی نگهبان جلو در بود یاد خونه خودمون افتادم جونگکوک در زد و یه خانم مهربونی که مثل اینکه خدمتکار بود در رو باز کرد برامون
آجوما : سلام پسرم... این خانوم کی باشن
جونگکوک : سلام آجوما ایشون دوست دخترمع
ات : آها سلام درسته من دوست دخترشم
آجوما : آها سلام دخترم خوش اومدی بفرمائيد تو
ات :مرسی
آجوما : میتونی آجوما صدام کنی
ات : چشم راستی اسم منم اتس
آجوما : چه اسم قشنگی داری دخترم
ات : ممنون
جونگکوک: یاااا آجوما من با تو قهرم چرا منو محل نمیدید
ات : وایییی چه قدر با نمکی ( جر خوردن از خنده 🗿🦖)
جونگکوک رفت بالا تو اتاقش
اجوما : خانوم بیاید اتاقتون رو نشونتون بدم
ات : چشم
آجوما منو برد بالا و یه اتاق خیلی بزرگ و خوشگلی رو بهم نشون داد
ات : اجوما اتاق جونگکوک کجاست
اجوما : روبروی اتاق شماست خانوم
ات : ممنون
آجوما : تعظیم کردن ( نمیدونم درسته یا نه )
ات ویو
بعد رفتن آجوما تصمیم گرفتم برم پیش جونگکوک تا ببینم چیکار میکنه به نظر میومد که قهره
در زدم اما صدایی نیومد نگران شدم پس در رو باز کردم تما دیدم خوابیده منم رفتم پیشش داشتم
نازش میکردم که بیدار شد و منو کشید تو بغلش
ات : هوممم... چقدر بغلت آرامش بخش
جونگکوک : پس همینجا بمون و تکون نخور
ات ویو .
آنقدر خسته بودم که خوابم برد
ساعت ۹
از خواب پاشدم دیدم جونگکوک نیست مثل اینکه رفته پایین
رفتم پایین دیدم داره فیلم میبینه
رفتم بغلش کردم
جونگکوک: اووو بیبی گرلم بیدار شد
ات : اومم جونگ کوک گشنمه
الان میگم آجوما غذا رو حاضر کنه
بعد شام
ات : جونگکوک نظرت چیه فیلم ببینیم
جونگکوک : باشه ببینیم
ات : ترسناک
جونگکوک : نه صحنه دار میزارم
ات : یاااا
جونگکوک: خنده
با جونگکوک رفتیم تو اتاقش تا فیلم ببینیم جونگکوک.
فیلم رو گذاشت
وسطای فیلم صحنه دار شد به جونگکوک نگاه کردم عرق کرده بود و نفس نفس میزد
با ترس گفتم
ات : اوم من خوابم میاد برم بخوابم ، که جونگکوک منو بغل کرد و انداخت رو تخت
جونگکوک: دیگه دیره بیب
لباشو گذاشت رو لبام و ..... ( اگه قست اسماتش رو خواستید بیاید دایرکت )
صبح از خواب پاشدم جونگکوک رو دیدم خوابیده بود اون شبیه یه خرگوش بود
یه نگا به خودم کردم دیدم لختم با یاد آوری دیشب یه لعنت به خودم فرستادم و رومو کردم اونور و دستی دور کمرم حلقه شد و منو کشید سمت خودش
جونگکوک: اووو بیبی چرا خجالت میکشی
ات :یااا تو هم به روم نیار دیگه
جونگکوک: باشه ( خنده )
جونگکوک : بریم صبحونه بخوریم گشنمه
ات : بش بریم
پایان
امیدوارم دوست داشته باشید 🥲🫂
پارت ۵
ساعت ۷
از زبان ات
غذامون رو تموم کردیم و جونگکوک رفت حساب کنه
جونگکوک: خب ات پاشو بریم
ات : باش بریم
سوار ماشین جونگکوک شدیم
۱۰ دیقه بعد
ات : امم جونگکوک راه و اشتباه نمیری ؟
جونگکوک : نچ از این به بعد پیش من میمونی
ات : یااا من لباس ندارم تو خونه ی تو
جونگکوک: به یکی از نگهبان ها گفتم بره بیاره
ات : اوک ولی چرا اینقد یهویی خب میذاشتی فردا میومدم پیشت
جونگکوک: چه فرقی داره یا امروز یا فردا
ات :هوم
جونگکوک: خب رسیدیم
ات ویو
از ماشین پیاده شدیم اما با دیدن عمارت که چه عرض کنم قصری بود برا خودش دهنم وا موند
ات : واوووو
جونگکوک: خندید و گفت چیه مگه تا حالا عمارت ندیدی
ات : دیدم اما این یه پا قصره
جونگکوک : اون یکی عمارت مال کی بوده ( عصبی )
ات : آرام بابا من مامان بابام و تو ۱۰ سالگی از دست دادم اون موقع بابای من یکی از بزرگترین مافیا ها بود و ما پولدار بودیم بعد از این که مرد داداش عوضی پارک جیمین کل مال و اموال بابام رو برداشت و فرار کرد منم پیش خالم بزرگ شدم
جونگکوک : آها ببخشید که قضاوتت کردم بیب
ات : عیب نداره
بعد وارد عمارت شدیم کلی نگهبان جلو در بود یاد خونه خودمون افتادم جونگکوک در زد و یه خانم مهربونی که مثل اینکه خدمتکار بود در رو باز کرد برامون
آجوما : سلام پسرم... این خانوم کی باشن
جونگکوک : سلام آجوما ایشون دوست دخترمع
ات : آها سلام درسته من دوست دخترشم
آجوما : آها سلام دخترم خوش اومدی بفرمائيد تو
ات :مرسی
آجوما : میتونی آجوما صدام کنی
ات : چشم راستی اسم منم اتس
آجوما : چه اسم قشنگی داری دخترم
ات : ممنون
جونگکوک: یاااا آجوما من با تو قهرم چرا منو محل نمیدید
ات : وایییی چه قدر با نمکی ( جر خوردن از خنده 🗿🦖)
جونگکوک رفت بالا تو اتاقش
اجوما : خانوم بیاید اتاقتون رو نشونتون بدم
ات : چشم
آجوما منو برد بالا و یه اتاق خیلی بزرگ و خوشگلی رو بهم نشون داد
ات : اجوما اتاق جونگکوک کجاست
اجوما : روبروی اتاق شماست خانوم
ات : ممنون
آجوما : تعظیم کردن ( نمیدونم درسته یا نه )
ات ویو
بعد رفتن آجوما تصمیم گرفتم برم پیش جونگکوک تا ببینم چیکار میکنه به نظر میومد که قهره
در زدم اما صدایی نیومد نگران شدم پس در رو باز کردم تما دیدم خوابیده منم رفتم پیشش داشتم
نازش میکردم که بیدار شد و منو کشید تو بغلش
ات : هوممم... چقدر بغلت آرامش بخش
جونگکوک : پس همینجا بمون و تکون نخور
ات ویو .
آنقدر خسته بودم که خوابم برد
ساعت ۹
از خواب پاشدم دیدم جونگکوک نیست مثل اینکه رفته پایین
رفتم پایین دیدم داره فیلم میبینه
رفتم بغلش کردم
جونگکوک: اووو بیبی گرلم بیدار شد
ات : اومم جونگ کوک گشنمه
الان میگم آجوما غذا رو حاضر کنه
بعد شام
ات : جونگکوک نظرت چیه فیلم ببینیم
جونگکوک : باشه ببینیم
ات : ترسناک
جونگکوک : نه صحنه دار میزارم
ات : یاااا
جونگکوک: خنده
با جونگکوک رفتیم تو اتاقش تا فیلم ببینیم جونگکوک.
فیلم رو گذاشت
وسطای فیلم صحنه دار شد به جونگکوک نگاه کردم عرق کرده بود و نفس نفس میزد
با ترس گفتم
ات : اوم من خوابم میاد برم بخوابم ، که جونگکوک منو بغل کرد و انداخت رو تخت
جونگکوک: دیگه دیره بیب
لباشو گذاشت رو لبام و ..... ( اگه قست اسماتش رو خواستید بیاید دایرکت )
صبح از خواب پاشدم جونگکوک رو دیدم خوابیده بود اون شبیه یه خرگوش بود
یه نگا به خودم کردم دیدم لختم با یاد آوری دیشب یه لعنت به خودم فرستادم و رومو کردم اونور و دستی دور کمرم حلقه شد و منو کشید سمت خودش
جونگکوک: اووو بیبی چرا خجالت میکشی
ات :یااا تو هم به روم نیار دیگه
جونگکوک: باشه ( خنده )
جونگکوک : بریم صبحونه بخوریم گشنمه
ات : بش بریم
پایان
امیدوارم دوست داشته باشید 🥲🫂
۲۷.۲k
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.