با من ازعشق نگو

با من ازعشق نگو
منکه در سنگستان
اسکلت از شب و آهن دارم
خسته ام ، بیزارم
نفسم بغض سیاه
خونم از قیر مذاب
فکرم آلوده به خواب
بسترم بمباران
شده از رنگ و صدا
راستی رویا چیست.
یادتان مانده شما
کوچه پس کوچه ی آن شهر قدیم
نه غمی بود وُ نه بیم
یادتان مانده که خوشبختی ما با ما بود
دستِ همسایه گُلی زیبا بود
مخملِ سرخِ شقایق لب رود
دل ما دریا بود.
تو شنیدی پدرت وقت سحر
عطر نارنج تلاوت می کرد
از نگاه مادر
عشق برکت می کرد
از همان اول صبح
نور وُ شور وُ شادی
به گلستانه سرایت می کرد.
همه می دانستند
پشت پرچین نگاه
نوبت همراهیست.
گره ها وا می شد
به بهای لبخند.
من نمی دانم هیچ
من نمی دانم هیچ
چه فریبی آیا
سادگی ها را برد
گُل و دل شد در بند
و تبسم ترفند
-----------------
محمد محسن خادم پور 
دیدگاه ها (۶)

متحرکسال ها در گذرند ماه ها ، ساعت هاچه شتابی دارند این روزه...

به #تـــاراج بـــرده ای تــــمام حـــواســـم را...مـــــے خن...

گله کردم به خدا یار وفادار کجاستمحرم این دل بی تاب من زار کج...

سالها خاموش بودم،سالهایک دل مدهوش بودم سالهاناگهان روحم تب ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط