"فَِاَِکَِرَِ رَِوَِاَِنَِیَِ وَِلَِیَِ عَِاَِشَِقَِ"part:15
صبح با نور شدید آفتاب که اتاقو پر از نور کرده بود بیدار شدم ا/ت هنو خواب بود چقدر کیوت خوابیده بود
لبای درشتش منو بدجور وسوسه میکرد که بوسشون کنم خواستم لباشو ببوسم ولی خواب بود دلم نیومد هنو لخت بودم اونم لخت بود برای اینکه بدن تحریک آمیزش منو وسوسهنکنه پتو روش کشیدم بلند شدم لباسامو پوشیدم یه نگاه به ا/ت کردم آخه میخواستم برم سر کار و امروز تولدش بود تو دلم گفتم براش یه کادو میگیرم که به دلش بشینه ولی نمیدونم چطور کادویی دوس داره
یاد یونا رفیق صمیمیش توی بار افتادم گفتم حتما اون میدونه ا/ت چی دوس داره میرم پیشش بدو بدو رفتم پائین یه چنتا لقمه خوردم و زود رفتم بالا تا لباسای بیرونمو بپوشم(لباس تهیونگ اسلاید دوم)
رفتم بیرون سوار ماشین شدم وبه سمت همون بار که با ا/ت آشنا شدم رفتم وقتی وارد بار شدم کل خاطراتم با ا/ت اومد جلو روم یه لبخند ریز روی لبم اومد و لبامو خیس کردم دستامو توی جیبم گذاشتم و به سمت جایی که همون رفیق ا/ت میخوابید رفتم
بدون در زدن وارد اتاقش شدم خواب بود هوفف چقدر تنبلن رفیقا مث همن یه هوف کشیدم و دیدم داره تو خواب اسم ا/ت رو مياره بیدارش کردم
یکدفعه با ترس و لرز بیدار شد و گفت نه ارباب تهیونگ ا/ت رو نبر لطفاً ازتون خواهش میکنم
بهش نگا کردم وقتی منو دید از ترس تو جاش خشک شده بود
سرمو رو زمین انداختم و لبامو تر کردم بهم گفت ارباب تهیونگ شما اینجا چیکار میکنید(با ترس)
در جواب بهش گفتم بلندشو خودتو جمع کن دخترجون بدو بلندشو وگرنه تورو هم میبرم همونجایی که ا/ت هس
یکدفعه گفت ا/ت ارباب لطفا بهش رحم کنید لطفا به دوست من رحم کنید اون کلا ۱۵ سالشه ارباب
به پام افتاد و التماس میکرد
بهش گفتم نگران رفیقت نباش جاش گرم و نرمه امروز تولدشه چی بگیرم براش خوبه؟به خودش اومد و گفت وای میخواین براش هدیه بگیرین؟؟ اون به رنگای سیاه و سفید و بنفش علاقه داره
با یه خوشحالی تو دلم گفتم براش یه وسیله ای که رنگ سیاه باشه میخرم گفت بله فکر خوبیه لطفا مواظبش باشید
گفتم برا عروسیمون خبرت میکنم
نیشش از خوشحالی باز شد
بدون خداحافظی رفتم براش یه ایرپاد و گوشی ست سیاه رنگ بخرم
(از زبان ا/ت)
وقتی بیدار شدم تهیونگ پیشم نبود دیروز خیلی خوب خوابیدم دلم درد میکنه تهیونگ کجا رفته
یکم خودم زیر دلمو ماساژ دادم و بلند شدم و لباسامو پوشیدم و به سمت پایین حرکت کردم و رو صندلی نشستم و شروع به خوردن صبحانه کردم اجوما با لبخند بهم نگا کرد و گفت انگار خیلی گشنته گفتم بله گفت بخور نوش جون
....
شرایط پارت بعد.
لایک تا ۳۰
فالو ۲۱۰
کامنت ۴۳
لبای درشتش منو بدجور وسوسه میکرد که بوسشون کنم خواستم لباشو ببوسم ولی خواب بود دلم نیومد هنو لخت بودم اونم لخت بود برای اینکه بدن تحریک آمیزش منو وسوسهنکنه پتو روش کشیدم بلند شدم لباسامو پوشیدم یه نگاه به ا/ت کردم آخه میخواستم برم سر کار و امروز تولدش بود تو دلم گفتم براش یه کادو میگیرم که به دلش بشینه ولی نمیدونم چطور کادویی دوس داره
یاد یونا رفیق صمیمیش توی بار افتادم گفتم حتما اون میدونه ا/ت چی دوس داره میرم پیشش بدو بدو رفتم پائین یه چنتا لقمه خوردم و زود رفتم بالا تا لباسای بیرونمو بپوشم(لباس تهیونگ اسلاید دوم)
رفتم بیرون سوار ماشین شدم وبه سمت همون بار که با ا/ت آشنا شدم رفتم وقتی وارد بار شدم کل خاطراتم با ا/ت اومد جلو روم یه لبخند ریز روی لبم اومد و لبامو خیس کردم دستامو توی جیبم گذاشتم و به سمت جایی که همون رفیق ا/ت میخوابید رفتم
بدون در زدن وارد اتاقش شدم خواب بود هوفف چقدر تنبلن رفیقا مث همن یه هوف کشیدم و دیدم داره تو خواب اسم ا/ت رو مياره بیدارش کردم
یکدفعه با ترس و لرز بیدار شد و گفت نه ارباب تهیونگ ا/ت رو نبر لطفاً ازتون خواهش میکنم
بهش نگا کردم وقتی منو دید از ترس تو جاش خشک شده بود
سرمو رو زمین انداختم و لبامو تر کردم بهم گفت ارباب تهیونگ شما اینجا چیکار میکنید(با ترس)
در جواب بهش گفتم بلندشو خودتو جمع کن دخترجون بدو بلندشو وگرنه تورو هم میبرم همونجایی که ا/ت هس
یکدفعه گفت ا/ت ارباب لطفا بهش رحم کنید لطفا به دوست من رحم کنید اون کلا ۱۵ سالشه ارباب
به پام افتاد و التماس میکرد
بهش گفتم نگران رفیقت نباش جاش گرم و نرمه امروز تولدشه چی بگیرم براش خوبه؟به خودش اومد و گفت وای میخواین براش هدیه بگیرین؟؟ اون به رنگای سیاه و سفید و بنفش علاقه داره
با یه خوشحالی تو دلم گفتم براش یه وسیله ای که رنگ سیاه باشه میخرم گفت بله فکر خوبیه لطفا مواظبش باشید
گفتم برا عروسیمون خبرت میکنم
نیشش از خوشحالی باز شد
بدون خداحافظی رفتم براش یه ایرپاد و گوشی ست سیاه رنگ بخرم
(از زبان ا/ت)
وقتی بیدار شدم تهیونگ پیشم نبود دیروز خیلی خوب خوابیدم دلم درد میکنه تهیونگ کجا رفته
یکم خودم زیر دلمو ماساژ دادم و بلند شدم و لباسامو پوشیدم و به سمت پایین حرکت کردم و رو صندلی نشستم و شروع به خوردن صبحانه کردم اجوما با لبخند بهم نگا کرد و گفت انگار خیلی گشنته گفتم بله گفت بخور نوش جون
....
شرایط پارت بعد.
لایک تا ۳۰
فالو ۲۱۰
کامنت ۴۳
۱۱.۵k
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.