یکم مکث کرد بعد گفت ات این منو اذیت میکنه بزنش

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂

𝙥𝙖𝙧𝙩²⁸


یکم مکث کرد بعد گفت: ا/ت این منو اذیت میکنه بزنش.

قهقه ای سر دادم.
ا/ت: وایییی خدا نکشتت دنیز.

با صدایی که زنونش کرده بود گفت: ما اینیم دیگه عسیسم.

پشت بندش صدای یون اومد که دست به اسمون دراز کرد و گفت: خدایا مرسی اینو زنش نکردی.

صدای اعتراض دنیز بلند شد و گفت: مگه من چیم از این عفریته کمتره.
عفریته رو بامن بود!!!

ا/ت: هویی هوی پیاده شو با هم بریم عفریته رو با من بودی.

دنیز با نیش باز گف: یسسسسس.

استینمو فرضی بردم بالا و گفتم: دارم برات.

پا به فرارگذاشت و داد زد: غلط کردم گوه خوردم.

همینجوری که داشتم میرفتم سمتش گفتم: نوش جونت گوارای وجودت ولی خیلی دیره.

و یورش بردم سمتش حالا من بدو این بدو من بدو این بدو و.......
جیمین و یون هم با تاسف نگامون میکردن....

انقد دویدیم که خودمون و ولو کردیم رو زمین....

دنیز با نفس نفس گفت: خدا لعنتت نکنه دختر نفسم برید.

سری به عنوان تاسف تکون دادم: نچ نچ نچ.

دنیز: چته نچ نچ میکنی واسه من.
ا/ت: به سنگ پای قزوین گفتی برو داداش من هستم.

تا خواست چیزی بگه....


تا خواست چیزی بگه یون اومده بالا سرمون..

یون: نگاشون کن تروخدا مثل ² تا بچه ⁷ساله میمونین بعد سری به عنوان تاسف تکون داد

یون: پاشین پاشین دختر تو هم پاشو ببین چه بلایی سر پسر ما اوردی.

ا/ت: کی؟

یون: جیمین، نمیتونه گردنشو تکون بده

قبل از اینکه چیزی بگم دنیز با صدای زنونه و جیغ جیغویی گفت: دختره ی عفریته چه بلایی سره شوهرم اوردی یه تار موش کم شه من میدونم و تو...

گوشمو گرفتم و با حرص گفتم: مردک از سنت خجالت بکش این چه صداییه از خودت در میاری.

دنیز: ایشششش از سرتم زیاده.....

بیخیال دنیز و حرفاش شدم و به همراه یون رفتم سمت اتاقی که جیمین اونجا بود.....

وارد که شدیم نگاهی به جیمین انداختم که داشت یه ریز غر میزد و گردنشو گرفته بود.....

جیمین: آیییی خدا نگم چیکارت کنه دختر............
زدی ناقصم کردی......... الان برم پیش الفا بهش بگم از یه دختر کتک خوردم.........
آییییی گردنم چه ضربه دستی داری........
اخه این حرکتو کی به تو یاد داده و........

همینجوری داشت یه بند غر میزد....

ا/ت: تموم شد.
جیمین: عععع تو اینجایی
پوکر فیس نگاش کردم یه لبخند ژکوندی زد و گفت: تا کجاشو شندیدی.
ا/ت: همشو.

یون هم سرشو انداخته بود پایین از لرزیدن شونه هاش معلوم بود داره میخنده....

زدم رو شونش که سرشو اورد بالا از قرمزی صورتش معلوم بود داره خودشو کنترل میکنه
ا/ت: یون بخدا ما به هیچکس نمیگیم که خندیدی
بخند الان سکته میکنی.

حرف من کافی بود تا شلیک خنده هاشون شروع شه....

هوفففف اینام چقد میخندن.....
دیدگاه ها (۵)

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩 ²⁹رفتم سمت جیمین گفتم... ا/ت: کدوم قسمت گر...

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩³⁰با تیر کشیدن سرم اروم اروم لای پلکامو باز...

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩²⁷از رینگ اومدیم بیرون و روی صندلی نشستیم ه...

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩²⁶..... بیخیالشون شدم و رفتم سمت اسانسور طب...

شوهر دو روزه. پارت۷۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط