فیک چرا تو
#فیک: چرا تو؟
پارت شصت و چهار☆
یونا: هوم؟
لِئو: پس تو چرا موقعی که من شروع کردم همراهیم کردی؟
_خـ.... خب... چیزه کنترل بدنمو از دست داده بودم.... م... هُل شدم همین
+اها بعد. کسی که هُل میشه طرفو همراهی میکنه؟ چه جالب.... باشه اصن هرچی من میرم
_یااا راست میگم....داری مسخرم میکنی؟
+خب حرفت مسخره بود.... مث اینکه بگی سر جلسه امتحان هُل شدم هیچی نووشتم خب غیر منطقیه به هرحال باید یه سوالو بنویسی دیه؟
_باور نمیکنی نه؟ +صد درصد نه مکر اینکه ثابتش کنی*پوزخند*
_چجوری انوقت؟
+خب سر زمان مناسبش میگم بهت....
_لِئو.... لِئو بابام داره میاد این سمت
<لِئو روشو بر میگردونه>
بابای یونا:*خنده*پسر جون.... من کاری با اینکه تو رابطه این و اینا نداریم ولی اگه روزی بفهمم دخترمو اذیت کردی من میدونمو تو، در رابطه با خالت هم نگران نباش..... اون همیشه همینطوره یه کم خودتونو واسش لوس کنین همه چی درست میشه یوناا میای بریم؟
یونا: اوهوم اره..... لِئو خدافظ
لِئو:*تعظیم*آجوشی.... به خوبی ازش مراقبت میکنم خدافظ...
<یونا و باباش میرن سمت مونه>
یونا: بابا چیشد؟ مامان ناراحته؟
بابای یونا: بایدم باشه.... درست میشه نترس درضمن...مواظب سنی که توش هستی باش خیلی زیاده روی کردی*عصبانی*
یونا: نه بابا چیزه.... قضیه اون چیزی که تو فک میکنی نیست
بابای یونا: خب پس دقیقا چیه؟ چرا اون هوم؟
یونا: "چرا اون؟ " خبـ.... بابا خودت گفتی که قبل از مامان عاشق شدی... دقیقا حسش چجوری بود
بابای یونا: عجبببپس میخای از من تقلب کنی؟*خنده*
یونا: نه.... میخام بهت بگم اینکه یکیو دوست داشته باشی دلیل نمیخوادقلبت ناخودآگاه برای اون فقط میتپه... بدون اینکه بدونی چرا بهش علاقه مند میشیو همه چیزشو دوست داری...... هر روز و هرشب بهش فک میکنی، و جالب اینجاس تو اصن اونو انتخاب نکردی ولی قلبت فقط واسه اون میتپه و تو دلت آغوش اونو میخاد همین....
بابای یونا: پس میخای بگی بی دلیل دوسش داری؟ پس این عشق نیست
یونا: نه بی دلیل نیست بابا.... من همه چیزشو دارم... قلب من متعلق به اونه.... حتی اگه سالیان سال هم بگذره..... نمیدونم کِی میتونم دست از دوست داشتنش بردارم
بابای یونا: عجببــ.....
پارت شصت و چهار☆
یونا: هوم؟
لِئو: پس تو چرا موقعی که من شروع کردم همراهیم کردی؟
_خـ.... خب... چیزه کنترل بدنمو از دست داده بودم.... م... هُل شدم همین
+اها بعد. کسی که هُل میشه طرفو همراهی میکنه؟ چه جالب.... باشه اصن هرچی من میرم
_یااا راست میگم....داری مسخرم میکنی؟
+خب حرفت مسخره بود.... مث اینکه بگی سر جلسه امتحان هُل شدم هیچی نووشتم خب غیر منطقیه به هرحال باید یه سوالو بنویسی دیه؟
_باور نمیکنی نه؟ +صد درصد نه مکر اینکه ثابتش کنی*پوزخند*
_چجوری انوقت؟
+خب سر زمان مناسبش میگم بهت....
_لِئو.... لِئو بابام داره میاد این سمت
<لِئو روشو بر میگردونه>
بابای یونا:*خنده*پسر جون.... من کاری با اینکه تو رابطه این و اینا نداریم ولی اگه روزی بفهمم دخترمو اذیت کردی من میدونمو تو، در رابطه با خالت هم نگران نباش..... اون همیشه همینطوره یه کم خودتونو واسش لوس کنین همه چی درست میشه یوناا میای بریم؟
یونا: اوهوم اره..... لِئو خدافظ
لِئو:*تعظیم*آجوشی.... به خوبی ازش مراقبت میکنم خدافظ...
<یونا و باباش میرن سمت مونه>
یونا: بابا چیشد؟ مامان ناراحته؟
بابای یونا: بایدم باشه.... درست میشه نترس درضمن...مواظب سنی که توش هستی باش خیلی زیاده روی کردی*عصبانی*
یونا: نه بابا چیزه.... قضیه اون چیزی که تو فک میکنی نیست
بابای یونا: خب پس دقیقا چیه؟ چرا اون هوم؟
یونا: "چرا اون؟ " خبـ.... بابا خودت گفتی که قبل از مامان عاشق شدی... دقیقا حسش چجوری بود
بابای یونا: عجبببپس میخای از من تقلب کنی؟*خنده*
یونا: نه.... میخام بهت بگم اینکه یکیو دوست داشته باشی دلیل نمیخوادقلبت ناخودآگاه برای اون فقط میتپه... بدون اینکه بدونی چرا بهش علاقه مند میشیو همه چیزشو دوست داری...... هر روز و هرشب بهش فک میکنی، و جالب اینجاس تو اصن اونو انتخاب نکردی ولی قلبت فقط واسه اون میتپه و تو دلت آغوش اونو میخاد همین....
بابای یونا: پس میخای بگی بی دلیل دوسش داری؟ پس این عشق نیست
یونا: نه بی دلیل نیست بابا.... من همه چیزشو دارم... قلب من متعلق به اونه.... حتی اگه سالیان سال هم بگذره..... نمیدونم کِی میتونم دست از دوست داشتنش بردارم
بابای یونا: عجببــ.....
- ۴.۹k
- ۱۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط