فیک چرا تو
#فیک: چرا تو؟
پارت شصت و دو☆
مامان: "فقط همو بوسیدن؟ " *پوزخند *یاا هیچ میدونی اینا هنوز بچن؟ یونا فقط 16 سالشه
بابای یونا: باشه ولی جرم که نکردن..... منو توهم همچی سنمون زیاد نبودی اگه یادت باشه
مامان: حواست باشه داری چیرو کجا میگی
بابای یونا: خب؟ الان میگید من چیکار کنم سرکار خانم؟
مامان: واقعا ک.... شما دوتا حرفی ندارین بزنین؟
بابای لِئو: عزیزم آرامشتو حفظ کن.....
مامان: اره دقیقا... چطور آرامشمو حفظ کنم هوم؟ میشنوم حرفاتونو.... ازکی تاحالا باهم قرار میزارین؟ چند دفعه همو بوسیدین؟
لِئو: خب..... ما میخواستیم سر فرصت مناسب به شما بگیم
یونا: اوهوم اوهوم...
مامان: فرصت مناسبش کی بود اونوقت؟
یونا: خبـ.... مامان تو ارامشتو حفظ کن فک کنم فقط تویی که مشکل داری
مامان: فقط من! هعیی عزیزم یاا تو(اشاره به بابای یونا) فقط من مشکل دارم؟ واقعا شما هیچ مشکلی ندارین؟
<دوتا باباها سکوت اختیار میکننو و سرشونو میندازن پایین>
مامان:*پوزخند*منو باش رفتم با یکی مث شوهر سابقم ازدواج کردم...
بابای یونا: ببخشید؟ اونی که مشکل داشت من نبودم جنابعالی بودی
مامان: خب بگو بگو ببینم دقیقا مشکلم چیه هوم؟
بابای یونا: سریع میخوای همه رو مقصر بدونی و سریع عصبانی شدنات... گیر دادنای زیادیت.... اینکه فک میکنی فقط خودت فشار روته همه اینا یه مشکل بزرگ تو ذوابط زناشوییه خانوم
<لِئو سرشو میبره سمت گوشِ یونا>
لِئو: یوناا.... بیا بریم بیرون فک نکنم جای خوبی واسه موندن باشه
^یونا تأیید میکنه و میرن بیرون از خونه^
یونا: حالا چه خاکی به سرمون کنیم؟
+هیچی... شاید اولاش غر غر کنه ولی درست میشه نگران نباش بابام باش حرف میزنه راضیش میکنه
_اتفاقا الان نگرانم چون مث اینکه بابات بهش برخورده...
+به نظرم با اومدن بابات همه چی بد شد....
_یااا.... اوممم میدونم چیی میگی
•صدا•↪هییی شما دوتا اینجا باهم چیکار میکنین؟
مرسییی که حمایتم میکنین 💗🐣
پارت شصت و دو☆
مامان: "فقط همو بوسیدن؟ " *پوزخند *یاا هیچ میدونی اینا هنوز بچن؟ یونا فقط 16 سالشه
بابای یونا: باشه ولی جرم که نکردن..... منو توهم همچی سنمون زیاد نبودی اگه یادت باشه
مامان: حواست باشه داری چیرو کجا میگی
بابای یونا: خب؟ الان میگید من چیکار کنم سرکار خانم؟
مامان: واقعا ک.... شما دوتا حرفی ندارین بزنین؟
بابای لِئو: عزیزم آرامشتو حفظ کن.....
مامان: اره دقیقا... چطور آرامشمو حفظ کنم هوم؟ میشنوم حرفاتونو.... ازکی تاحالا باهم قرار میزارین؟ چند دفعه همو بوسیدین؟
لِئو: خب..... ما میخواستیم سر فرصت مناسب به شما بگیم
یونا: اوهوم اوهوم...
مامان: فرصت مناسبش کی بود اونوقت؟
یونا: خبـ.... مامان تو ارامشتو حفظ کن فک کنم فقط تویی که مشکل داری
مامان: فقط من! هعیی عزیزم یاا تو(اشاره به بابای یونا) فقط من مشکل دارم؟ واقعا شما هیچ مشکلی ندارین؟
<دوتا باباها سکوت اختیار میکننو و سرشونو میندازن پایین>
مامان:*پوزخند*منو باش رفتم با یکی مث شوهر سابقم ازدواج کردم...
بابای یونا: ببخشید؟ اونی که مشکل داشت من نبودم جنابعالی بودی
مامان: خب بگو بگو ببینم دقیقا مشکلم چیه هوم؟
بابای یونا: سریع میخوای همه رو مقصر بدونی و سریع عصبانی شدنات... گیر دادنای زیادیت.... اینکه فک میکنی فقط خودت فشار روته همه اینا یه مشکل بزرگ تو ذوابط زناشوییه خانوم
<لِئو سرشو میبره سمت گوشِ یونا>
لِئو: یوناا.... بیا بریم بیرون فک نکنم جای خوبی واسه موندن باشه
^یونا تأیید میکنه و میرن بیرون از خونه^
یونا: حالا چه خاکی به سرمون کنیم؟
+هیچی... شاید اولاش غر غر کنه ولی درست میشه نگران نباش بابام باش حرف میزنه راضیش میکنه
_اتفاقا الان نگرانم چون مث اینکه بابات بهش برخورده...
+به نظرم با اومدن بابات همه چی بد شد....
_یااا.... اوممم میدونم چیی میگی
•صدا•↪هییی شما دوتا اینجا باهم چیکار میکنین؟
مرسییی که حمایتم میکنین 💗🐣
- ۵.۰k
- ۱۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط