مافیای جذاب من
مافیای جذاب من
p=9.
*ویو ا.ت*
تهیونگ یه مهم نیست گفت منم لبخندی زدم و رفتم دستشویی تو اینه به خودم نگا کردم و بغض کردم و همش به خودم فحش میدادم رفتم بیرون داداش صاحب کارم امد منو دید که بغض کرده بودم دستمو گرفت و برد تو اشپزخونه و گفت
*علامت لیون (داداش صاحب کارش) !*
! ا.ت چیشده؟
+اکسم اونجاست همش... یجوری رفتار میکنه انگار که من وجود ندارم
! میخای یجوری رفتار کنم انگار دوست پسرتم؟
+اون که براش مهم نیست
! جواب میده تاخالا برو سفارشاشو بده بعدم هرکاری میکنم همراهی کن
+باش
رفتم سفارشاشونو دادم ملیسا یه پوزخندی زد. داشتم حرص میخوردم ولی نشون ندادم خواستم بردم تو اشپزخونه یهو لیون امد و ل*ب*ا*ش*رو ل*ب*ا*م گذاشت و ب*و*س*ی*د چون تو اشپزخونه گفته بود همراهی کن همراهیش کردم
بعد چند دقیقه ازم جدا شد و گفت
! عشقم از داداشم اجازه گرفتم بیا بریم بیرون
+اممم خب اوکی
! عشق خودمی
+مرسی* گونه هاشقرمز شد*
لیون خندید و بعدش رفتیم لباسامو عوض کردم و لیونم به داداش نقشه رو گفت اونم قبول کرد رفتیم بیرون بهم توضیح داد منم قبول کردم
*ویو یون (صاحب کار ا.ت)*
لیون نفششو بهم گفت منم قبول کردم رفتم سر میزشون تا ازشون سفارش بگیرم دوباره و رفتم گفتم
*علامت یون:*
: چیزی نمیخاین؟
_میتونم یلحظه باهات حرف بزنم
: اره
&منم میام
*ویو جونگکوک*
با پسره رفتیم تو اشپزخونه و خب لیا هم امد با عصبانیت گفتم
_پسره کی بود ا.ت رو بو*س*ید
: شما کی ا.ت میشین
_همسرشم
: عه واقعا.... ولی ا.ت که شوهر نداشت داداشم با ا.ت کاپن
_داداشت با ا.ت غلط کرده
&ببین اقا به داداشت بگو به ا.ت نزدیک نشع
: شما
&بست فرندش
: اونجوری که ا.ت گفت تو از خونت بیرونش کردی... چطور دوستی هستی؟
_ببین.....
p=9.
*ویو ا.ت*
تهیونگ یه مهم نیست گفت منم لبخندی زدم و رفتم دستشویی تو اینه به خودم نگا کردم و بغض کردم و همش به خودم فحش میدادم رفتم بیرون داداش صاحب کارم امد منو دید که بغض کرده بودم دستمو گرفت و برد تو اشپزخونه و گفت
*علامت لیون (داداش صاحب کارش) !*
! ا.ت چیشده؟
+اکسم اونجاست همش... یجوری رفتار میکنه انگار که من وجود ندارم
! میخای یجوری رفتار کنم انگار دوست پسرتم؟
+اون که براش مهم نیست
! جواب میده تاخالا برو سفارشاشو بده بعدم هرکاری میکنم همراهی کن
+باش
رفتم سفارشاشونو دادم ملیسا یه پوزخندی زد. داشتم حرص میخوردم ولی نشون ندادم خواستم بردم تو اشپزخونه یهو لیون امد و ل*ب*ا*ش*رو ل*ب*ا*م گذاشت و ب*و*س*ی*د چون تو اشپزخونه گفته بود همراهی کن همراهیش کردم
بعد چند دقیقه ازم جدا شد و گفت
! عشقم از داداشم اجازه گرفتم بیا بریم بیرون
+اممم خب اوکی
! عشق خودمی
+مرسی* گونه هاشقرمز شد*
لیون خندید و بعدش رفتیم لباسامو عوض کردم و لیونم به داداش نقشه رو گفت اونم قبول کرد رفتیم بیرون بهم توضیح داد منم قبول کردم
*ویو یون (صاحب کار ا.ت)*
لیون نفششو بهم گفت منم قبول کردم رفتم سر میزشون تا ازشون سفارش بگیرم دوباره و رفتم گفتم
*علامت یون:*
: چیزی نمیخاین؟
_میتونم یلحظه باهات حرف بزنم
: اره
&منم میام
*ویو جونگکوک*
با پسره رفتیم تو اشپزخونه و خب لیا هم امد با عصبانیت گفتم
_پسره کی بود ا.ت رو بو*س*ید
: شما کی ا.ت میشین
_همسرشم
: عه واقعا.... ولی ا.ت که شوهر نداشت داداشم با ا.ت کاپن
_داداشت با ا.ت غلط کرده
&ببین اقا به داداشت بگو به ا.ت نزدیک نشع
: شما
&بست فرندش
: اونجوری که ا.ت گفت تو از خونت بیرونش کردی... چطور دوستی هستی؟
_ببین.....
۷.۳k
۲۲ بهمن ۱۴۰۲