مافیای جذاب من
مافیای جذاب من
p=11
*1ماه بعد*
*ویو ا.ت*
تویی یک ماه بیشتر چیزا روبا لیون فهمیدم که جونگکوک رو تحدید کرده بودن یعنی عموی جونگکوک تحدیدش کرده که یا با دختر عموش ازدواج میکنه یا من رو میکشه و اینکه اون شبجونگکوک با اون دختره نخوابیده اکانت اون دختر رو حک کردم فهمیدم اسمش ملیساس به جونگکوک پیام دادم
*پیام هاشون*(اینجا علامت ا.ت رومیزارم ولی جونگکوک فک میکنه ملیساس)
+سلام خوبی عشقم میشه بیای کافه....
_صدبار گفتم بهم نگو عشقم
+باش حالا بیا کارت دارم
_نمیام
+راجب ا.ت هست
_باشه امدم
*پایان مکالمه شون*
(حوصله ندارم توضیح بدم خلاصه میگم جونگکوک میره کافه بعد میبینه ملیسا اونجا نیست شک میکنه)
_ملیسا اینجایی
+چرا اونوقعه بهم نگفتی
_ا.ت؟
+نه پس عمت
_چی رو باید میگفتم... ملیسا کجاست؟
+اکانتشوحک کردم بعدم من خر نیستم فهمیدم تحدیدت کردن
_نکردن
+جونگکوک انقدر خل بازی در نیار همه چیز رو فهمیدم
_تو که دوست پسر داری پس ورا الان اینارو به من میگی
+ندارم لیون فقط یه دوسته اون کارشم فقط برای این بودکه بفهمم دوسم داری یانه
_ببین ا.ت من نمیخام اسیبی بهت برسه پس بیا فک کنیم هیچی نمیدونی
+فک نمیکنم من....
(ملیسا زنگ میزنه به جونگکوک و بهش میگه باباش مرده)*غقل من 😂*
*ویوجونگکوک*
یجورایی خوشحال بودم ولی خودمو ناراحت نشون دادم از کافه رفتم بیرون به تهیونگ زنگ زدم اون بدبختم داشتک ارشو انجام میداد هم با من حرف میزد (منظورش+از کار همون چیرست که منحرفی همیدی)
p=11
*1ماه بعد*
*ویو ا.ت*
تویی یک ماه بیشتر چیزا روبا لیون فهمیدم که جونگکوک رو تحدید کرده بودن یعنی عموی جونگکوک تحدیدش کرده که یا با دختر عموش ازدواج میکنه یا من رو میکشه و اینکه اون شبجونگکوک با اون دختره نخوابیده اکانت اون دختر رو حک کردم فهمیدم اسمش ملیساس به جونگکوک پیام دادم
*پیام هاشون*(اینجا علامت ا.ت رومیزارم ولی جونگکوک فک میکنه ملیساس)
+سلام خوبی عشقم میشه بیای کافه....
_صدبار گفتم بهم نگو عشقم
+باش حالا بیا کارت دارم
_نمیام
+راجب ا.ت هست
_باشه امدم
*پایان مکالمه شون*
(حوصله ندارم توضیح بدم خلاصه میگم جونگکوک میره کافه بعد میبینه ملیسا اونجا نیست شک میکنه)
_ملیسا اینجایی
+چرا اونوقعه بهم نگفتی
_ا.ت؟
+نه پس عمت
_چی رو باید میگفتم... ملیسا کجاست؟
+اکانتشوحک کردم بعدم من خر نیستم فهمیدم تحدیدت کردن
_نکردن
+جونگکوک انقدر خل بازی در نیار همه چیز رو فهمیدم
_تو که دوست پسر داری پس ورا الان اینارو به من میگی
+ندارم لیون فقط یه دوسته اون کارشم فقط برای این بودکه بفهمم دوسم داری یانه
_ببین ا.ت من نمیخام اسیبی بهت برسه پس بیا فک کنیم هیچی نمیدونی
+فک نمیکنم من....
(ملیسا زنگ میزنه به جونگکوک و بهش میگه باباش مرده)*غقل من 😂*
*ویوجونگکوک*
یجورایی خوشحال بودم ولی خودمو ناراحت نشون دادم از کافه رفتم بیرون به تهیونگ زنگ زدم اون بدبختم داشتک ارشو انجام میداد هم با من حرف میزد (منظورش+از کار همون چیرست که منحرفی همیدی)
۷.۰k
۲۶ بهمن ۱۴۰۲