رویای بزرگ
رویای بزرگ
#part89
-کادویی که کوک فرستاده بود و دادیش به باران؟
+اره دادمش هنوز باز نکرده شروع کرد به گریه کردن معلوم نیست بازش کنه چی میشه!
-باشه...
هواست به خودت باشه
اگه هم زنگ زدی جواب ندادم نگران نشو چون سر تمرینم بعدا خودم بهت زنگ میزنم...
+باشه بای...
از دست شویی اومدم بیرون
باران چیزی رو تو بغلش گرفته و بودو گریه میکرد رستا هم بالای سرش دلداریش میداد
پریا: چی.. چیشده!
رستا: هدیه ای که فرستاده رو دید...
باران قاب عکسی که تو بغلش بودو سمتم گرفت و گفت:
ببین.. ببین این عکسو قاب کرده...
عکسو گرفتم
همون عکسی بود که وقتی رفتیم گیگونجو ازشون گرفتم...
عکسو ازش گرفتم
پریا: باران انقد گریه نکن
همینجوری که عکسو میزاشتم توی کارتونش کاغذی رو دیدم که تَه تَه کارتون تا شده بود
پریا: این دیگه چیه!
برداشتمش و بازش کردم
پریا: یاااا باران کوک برات نامه نوشتههههه
باران سریع از دستم گرفتش و شروع کرد به خوندن
رستا به سمت من نگاهی کرد و گفت:
مگه باران کره ای بلده!؟
پریا: انگلیسی نوشته بود....
رستا: اها...
هردومون با دقت به باران نگاه میکردیم و منتظر یک واکنش ازش بودیم ...
ولی.. ولی باران داشت میخندید...
پریا: رستا من دارم خواب میبینم نه!؟
رستا: نه کاملا بیداری ولی بنظرت چی نوشته تو اون کاغذ که باران داره میخنده
پریا: والا ما که خودمونو کشتیم که باران بخنده ولی نشد تازه بدترم شد حالا چجوری جناب جئون تونسته با چند تا کلمه اونو بخندونه!
رستا دوبار دستشو زد رو میز
رستا: هی هی باران خانم بگو به چی میخندی که ما هم یکم بخندیم
باران نگاهی کرد و گفت:
همه ی کلماتی که به انگلیسی نوشته یه حروفش کمه😄
رستا: بده ببینم....
اوه اوه چه خبره چجوری تونستی بفهمی چی نوشتهه؟
باران: یاااا درسته خودم بهت گفتم ولی بی احترامی هم نباید بکنی!
رستا: من بی احترامی نکردم کههه
#part89
-کادویی که کوک فرستاده بود و دادیش به باران؟
+اره دادمش هنوز باز نکرده شروع کرد به گریه کردن معلوم نیست بازش کنه چی میشه!
-باشه...
هواست به خودت باشه
اگه هم زنگ زدی جواب ندادم نگران نشو چون سر تمرینم بعدا خودم بهت زنگ میزنم...
+باشه بای...
از دست شویی اومدم بیرون
باران چیزی رو تو بغلش گرفته و بودو گریه میکرد رستا هم بالای سرش دلداریش میداد
پریا: چی.. چیشده!
رستا: هدیه ای که فرستاده رو دید...
باران قاب عکسی که تو بغلش بودو سمتم گرفت و گفت:
ببین.. ببین این عکسو قاب کرده...
عکسو گرفتم
همون عکسی بود که وقتی رفتیم گیگونجو ازشون گرفتم...
عکسو ازش گرفتم
پریا: باران انقد گریه نکن
همینجوری که عکسو میزاشتم توی کارتونش کاغذی رو دیدم که تَه تَه کارتون تا شده بود
پریا: این دیگه چیه!
برداشتمش و بازش کردم
پریا: یاااا باران کوک برات نامه نوشتههههه
باران سریع از دستم گرفتش و شروع کرد به خوندن
رستا به سمت من نگاهی کرد و گفت:
مگه باران کره ای بلده!؟
پریا: انگلیسی نوشته بود....
رستا: اها...
هردومون با دقت به باران نگاه میکردیم و منتظر یک واکنش ازش بودیم ...
ولی.. ولی باران داشت میخندید...
پریا: رستا من دارم خواب میبینم نه!؟
رستا: نه کاملا بیداری ولی بنظرت چی نوشته تو اون کاغذ که باران داره میخنده
پریا: والا ما که خودمونو کشتیم که باران بخنده ولی نشد تازه بدترم شد حالا چجوری جناب جئون تونسته با چند تا کلمه اونو بخندونه!
رستا دوبار دستشو زد رو میز
رستا: هی هی باران خانم بگو به چی میخندی که ما هم یکم بخندیم
باران نگاهی کرد و گفت:
همه ی کلماتی که به انگلیسی نوشته یه حروفش کمه😄
رستا: بده ببینم....
اوه اوه چه خبره چجوری تونستی بفهمی چی نوشتهه؟
باران: یاااا درسته خودم بهت گفتم ولی بی احترامی هم نباید بکنی!
رستا: من بی احترامی نکردم کههه
۲.۹k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.