رویای بزرگ
رویای بزرگ
#part88
پریا: باشه باشه عزیزم حالا دوباره گریه نکن!
باران همینجوری که اشکاش رو گونش میچکید گفت:
اخه چطور تونستم به همین راحتی بهش بگم فراموشم کنه وقتی خودم نمیتونم این کارو بکنم
رستا سر بارانو رو سینش گذاشت و گفت:
باران فقط اینجوری خودت اذیت میشی...
باران فورا سرشو برداشت و رو به رستا گفت:
میگی چیکار کنم هااا
تو که دوست خوبمی
بهم بگو....
فراموشش کنم!
یا برگردم پیشش....
رستا: اگه بهت بگم برو پیشش این کارو میکنی؟
باران نفس عمیقی کشید و گفت:
نمیشه...
نمیشه...
اگه میشد یک لحظه هم صبر نمیکردم...
خوانوادم نمیزارن...
اشک تو چشام حلقه زده بود، اگه خوانواده منم قبول نکنن باید چیکار کنم!
رستا: پریااا تروخدا تو یکی دیگه شروع نکن
پریا: من میرم دستشویی زود میام.
صورتمو شستم و آرایشمو درست کردم
وسیایلمو ریختم تو کیفم ولی یهو گوشی زنگ خورد
شمارهه.. این شماره از کره اس
وقتی تلفنو جواب دادم
صدایی که باعث آرامشم میشد پیچید تو گوشم..
تهیونگ: الو... الو این سوک...
...چرا!چرا جواب نمیدی
بینیمو کشیدم بالا و گفتم:
خیلی بی معرفتی چرا انقد دیر زنگ زدی بهم
-داشتی گریه میکردی!
+نه
-دو روزه ندیدمت هاا انقد غریبه شدیم...
بگو ببینم چی باعث شده بیبی من گریش بگیره
+گفتم که چیزی نیست..
فقط...
-فقط؟
+دلم برات تنگگگ شدهههه
تهیونگ خنده کوتاهی کرد و گفت:
واسه همین گریه میکردی!
+اهوم🥺
#part88
پریا: باشه باشه عزیزم حالا دوباره گریه نکن!
باران همینجوری که اشکاش رو گونش میچکید گفت:
اخه چطور تونستم به همین راحتی بهش بگم فراموشم کنه وقتی خودم نمیتونم این کارو بکنم
رستا سر بارانو رو سینش گذاشت و گفت:
باران فقط اینجوری خودت اذیت میشی...
باران فورا سرشو برداشت و رو به رستا گفت:
میگی چیکار کنم هااا
تو که دوست خوبمی
بهم بگو....
فراموشش کنم!
یا برگردم پیشش....
رستا: اگه بهت بگم برو پیشش این کارو میکنی؟
باران نفس عمیقی کشید و گفت:
نمیشه...
نمیشه...
اگه میشد یک لحظه هم صبر نمیکردم...
خوانوادم نمیزارن...
اشک تو چشام حلقه زده بود، اگه خوانواده منم قبول نکنن باید چیکار کنم!
رستا: پریااا تروخدا تو یکی دیگه شروع نکن
پریا: من میرم دستشویی زود میام.
صورتمو شستم و آرایشمو درست کردم
وسیایلمو ریختم تو کیفم ولی یهو گوشی زنگ خورد
شمارهه.. این شماره از کره اس
وقتی تلفنو جواب دادم
صدایی که باعث آرامشم میشد پیچید تو گوشم..
تهیونگ: الو... الو این سوک...
...چرا!چرا جواب نمیدی
بینیمو کشیدم بالا و گفتم:
خیلی بی معرفتی چرا انقد دیر زنگ زدی بهم
-داشتی گریه میکردی!
+نه
-دو روزه ندیدمت هاا انقد غریبه شدیم...
بگو ببینم چی باعث شده بیبی من گریش بگیره
+گفتم که چیزی نیست..
فقط...
-فقط؟
+دلم برات تنگگگ شدهههه
تهیونگ خنده کوتاهی کرد و گفت:
واسه همین گریه میکردی!
+اهوم🥺
۳.۴k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.